دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

قصه ی دل

باطل گذشت و دولت حق بر دوام ماند

  ناکام شد «مجاز» و «حقیقت» به کام ماند

 

  کس را مجال «نیم نفس» نیست وقت مرگ

  «جم» رفت و «نیمخورده شرابش» به جام ماند

 

  دشنام بود میوه ی من از درخت «نام»

  ای ننگ بر کسی که به امید نام ماند

 

  پنجاه بار، فصل زمستان ز من گذشت

  موی مرا نگر که چو برفی به بام ماند!

 

  شور و نشاط و شوق جوانی به باد رفت

  مرغی که می شکست قفس را، به دام ماند

 

  سوزیست در دلم که زتاب سخن گذشت

  ای بس غم زمانه که دور از کلام ماند

 

  پروانه سوخت، شمع فرو مرد، شب گذشت

  ای وای من که «قصه ی دل» ناتمام ماند.

 

شاعر: مهدی سهیلی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد