دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

این که به تو نمی‌رسم حرف تازه‌ای نیست

این که به تو نمی‌رسم حرف تازه‌ای نیست


مسیر آمدن و رفتن تو را آنقدر آمدم و دست خالی برگشتم


که کفشهایم از التماس نگاهم شرمنده شدند!


این که دیگر نمی‌آیی و من بیهوده این لحظه‌های خسته ملول را انتظار می‌کشم


تا شاید فردایی بیاید که تو دوباره برگردی


چیز کمی نیست


و تو هیچ گاه برنمی‌گردی تا ببینی


اینکه هیچ کس نمیداند من در انتهای سکوت حنجره ام آوازهای قدیمی تو را


به سوگ نشسته‌ام و لهجه دروغین نفرتم روی لحظه‌های خوش گذشته‌ام چنبر زده


درد کمی نیست


خورشید هیچ گاه در سرزمین یخ‌بندان قلب تو طلوع نکرد نتابید


و دریاچه قطبی چشمان تو را آب نکرد


هیچ پرنده ای روی شاخه‌های دلت ننشست، نخواند و نپرید


و من بیهوده در انتظار آخرین معجزه بودم و چه دیر فهمیدم.....!؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد