دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

کاش او وقت دیگری میمرد

کاش او وقت دیگری میمرد،افسوس ،افسوس

کاش از مرگ در زمان دیگری میشد گفت :فردا ،فردا

پله های روز را نرم و لغزان میخزیم،

باز مرگ ناگزیری را به آخر میبریم.

این همه دیروز هایی که در پی هم بوده اند،

مرگ را همچون سبک مغزان نشانگر بوده اند،

زندگی،ای شمع کوچک!شعله ی تو پاینده نیست،

تا صبحی از راه رسد،نورت به شب زاینده نیست.

زندگی یک سایه ی لغزنده است،

زندگی بازیگر بازنده است:

اضطرابش روی صحنه آشکار،

ساعتی دیگر نماند برقرار.

زندگی چون قصه ی دیوانه ای است،

پر هیاهو ،پوچ و چون افسانه ای است.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد