دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

گاهی که دلم ...

گاهی که دلم ...

به اندازه ی تمام غروبها می گیرد ...

چشمهایم را فراموش می کنم ...

اما دریغ که گریه ی دستانم نیز مرا به تو نمی رساند ...

من از تراکم سیاه ابرها می ترسم و هیچ کس ...

مهربانتر از گنجشکهای کوچک کوچه های کودکی ام نیست …

و کسی دلهره های بزرگ قلب کوچکم را نمی شناسد …

و یا کابوسهای شبانه ام را نمی داند …

با این همه ، نازنین ، این تمام واقعه نیست …

از دل هر کوه کوره راهی می گذرد …

و هر اقیانوس به ساحلی می رسد …

و شبی نیست که طلوع سپیده ای در پایانش نباشد …

از چهار فصل دست کم یکی که بهار است

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 20 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:24 ب.ظ http://aftabgardantarin.blogsky.com

سلام
وب دلنشینی دارید ... با عنوانی دلنشین ...
خوشحال میشم به وب من هم سر بزنید.
موفق باشید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد