دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

شعر سفر

همه شب با دلم کسی می گفت 

سخت آشفته ای ز دیدارش 

صبحدم با ستارگان سپید 

می رود می رود نگهدارش 
  
من به بوی تو رفته از دنیا 

بی خبر از فریب فردا ها 

روی مژگان نازکم می ریخت 

چشمهای تو چون غبار طلا 

تنم از حس دستهای تو داغ 

گیسویم در تنفس تورها 

می شکفتم ز عشق و می گفتم 

هر که دلداده شد به دلدارش 

ننشیند به قصد آزارش 

برود چشم من به دنبالش

برود عشق من نگهدارش 

آه کنون تو رفته ای و غروب 

سایه میگسترد به سینه راه 

نرم نرمک خدای تیره ی غم 

می نهد پا به معبد نگهم 

می نویسد به روی هر دیوار 

ایه هایی همه سیاه سیاه



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد