دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

میروم تا رها شوم

به سوی مرگ آغوش گشوده ام

دنیا را پشت سر گذاشته ام

و آنقدر از دنیا دلخورم

که نمیخواهم برگردم و دوباره به آن نگاه کنم

با گامهایی استوار

قدم بر آرزوهای از دست رفته می نهم

دیگر یه فکر ناکامی هایم و خوشبختی های دست نیافته ام نیستم

دیگر آرزو ندارم به آرزوهایم برسم

و تو ای دنیا

نخواهی توانست مرا تحقیر کنی

زیرا از تو چیزی نمیخواهم

که امتناع کنی از دادنش

تکیه بر خود زده ام

و به آهنگ فریبات فریبت نخورم

میروم تا رها شوم

و تنها سرمایه ام

دلی ست که کسی را نیازرده

و نگهدارنده کینه نبوده است

و سرشار است از زیبایی

نظرات 1 + ارسال نظر
سین پنج‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 06:06 ب.ظ


فوق العاده است "بی آرزو شدن " و "پشت سرنهادن دنیا "


بوده ا م در آن !

خوشبختیست انگار !

اما آن عظیم خوشبختی در این ظرف کوچک نگنجید

رهایش کردم تا بروم ظرفم را بزرگ کنم و برگردم

حالا ..گاه گاه به روزنه هایش را میبینم و منی که

هنوز بزرگ نشده ا...!

مسرور باشید و بیکران

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد