دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

دردم را به که گویم؟

دردم را به که گویم؟ خواستم با نسیم بگویم سرگرم چمن بود.خواستم بنشینم کنار دریا سر صحبت را باز کنم با ساحل غرق گفتگو بود پیچک ناز میکرد بر سپیداری که بر تنه اش پیچیده بود.خواستم با او بگویم اما درخلوت صدای غریبه ای راشنیدم .درد خود را نگاه خواهم داشت شاید این سوختن بهتر از ان افروختن باشد.

 

دلم تا شاخه ای غم در خودش کاشت

 ترک های عمیقی باز برداشت

چه می شد چون تمام مردم شهر

شب تنهایی من مونسی داشت

هیچ کس اشکی برای ما نریخت 

 

 هر که با ما بود از ما می گریخت 

  

چند روزی است حالم دیدنی است

حال من از این وان پرسیدنی است

   

 گاه برروی زمین زل می زنم  

 

 گاه برحافظ تفال می زنم 

  

نظرات 1 + ارسال نظر
kianoosh سه‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 12:39 ق.ظ

عالی بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد