دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

نسیمی از بهار کودکی ها

نسیمی از بهار کودکی ها یک سبد

سیب در دامنم می ریزد و مرا به

دیدن دخترکی خجالتی می برد که

سیب را کال می نویسد و مریم ها را

در ایوان شعرهایش می کارد.

دخترکی که پس از باران

چشم هایش را پاک می کند و

دلش می خواهد بین باران و آفتاب

دراز بکشد تا هیچکدام دلگیر نشوند.

کودکی که در رویاهای شبانه اش

بوسه هایش را برای ماه می فرستد

و شعرهایش را با لهجه ی گل ها

برای خدا می خواند.

از روی لحظه هایش می گذرم و

مریم هایی را که سالهاست در

خاطراتش پنهان کرده ام

به نشانی اش می فرستم.

شعر من از زندگی

یک سبد سیب و

یک شاخه مریم است

سیب هایم سهم تو

ماه هم سهم مریم است

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد