کار عمر و زندگی پایان گرفت
کار من پایان نمی گیرد هنوز
آخرین روز جوانی مرد و رفت
عشق او در من نمی میرد هنوز
باز تا بیکار گردم لمحه ای
خیره در چشم من حیران شده
دست در هر کاری از بیمش زنم
در میان کارها پنهان شده
قهر کردم چند گه با کلک خویش
گفتم این یاد آور یار من است
گر دل از این بر کنم, برکنده ام
دل از آن یاری که او مار من است
روی گردانم ز شعر و شاعری
باغبانی کردم و گل کاشتم
در چمن ها رنج بردم روز و شب
نرگس و مینا و سنبل کاشتم
گرچه در آن روزها هم خیره بود
بر رخ من دیده بیدار او
لیک می گفتم چو گلها بشکفد
می برد از خاطر من یاد او
کم کمک ابر زمستانی گذشت
وقت ناز نرگس بیمار شد
غنچه های نرگس شهلا شکفت
دیدم ای افسوس, چشم یار شد
موی او بود آنچه بردم رنج او
ای عجب, کان شاخه سنبل نبود
چشم بود آنکه خورد از خون من
شاخه های نرگس پر گل نبود
وای, من دیوانه ام , دیوانه ام
دوستان, گیرید و زنجیرم کنید
بینمش هر جا و سیر از او نیم
مرگ گر سیرم کند, سیرم کنید
یکشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1391 ساعت 10:00 ب.ظ
سلام
این شعر فوق العاده زیبای همشهری بنده یعنی مرحوم دکتر حمیدی خاطر مرا به 43 سال پیش می برد که نوجوانی پانزده ساله بودم.
سلام.ممنون به خاطر انتخاب شعر فوق العاده استاد مهدی حمیدی.این شعر منو یاد پدرم میندازه و الفتی که با اشعار دکتر داشت و منو با شعر انس داد و بزرگ کرد.روح هر دوشون شاد
شعری است اصیل که هر کسی تعبیری میتواند داشته باشد عاشقانه عارفانه
سپاس از حسن نظر شما بزرگوار
شعر جناب حمیدی فوق العاده زیبا است. از جمله اشعار ماندنی در خاطرۀ ادبی مردم. شعری که بیتهایی از آن مثل ضرب المثل در مناسبتهای مربوط به یاد میآید. خداوند رحمتشان کند و در جوار لطف بی پایانش قرار دهد.
سلام
از لطف و حسن نظر شما بسیار سپاسگزارم