دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

حالم خوب است

حالم خوب است،

هنوز خواب می بینم ابری می آید

و مرا تا سر آغاز روییدن بدرقه می کند

تابستان که بیاید نمی دانم چند ساله می شوم

اما صدای غریبی مرتب می خوانَدم :

تو کی خواهی مرد!؟

به کوری چشم کلاغ؛ عقابها هرگز نمی میرند .

مهم نیست  !

تو که آن بید لب حوض را به خاطر داری !

همین امروز غروب

برایش دو شعر از نیما خواندم

او هم خم شد بر آب و گفت :

گیسوانم را مثل «ری را» بباف.

 

"سید علی صالحی"

نظرات 1 + ارسال نظر
مهسا یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:50 ق.ظ http://fekreajib.blogsky.com

شعر های ایشون عالیاند و از انتخاب مناسب شماهم سپاس


برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد