دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

حظه ای با من باش

همه شب با دلم کسی می گفت
‹‹سخت اشفته ای ز دیدارش
صبح دم با ستارگان سپید
میرود،میرود،نگهدارش››
من به بوی تو رفته از دنیا
بی خبر از فریب فرداها
روی مژگان نازکم می ریخت
چشمهای تو چون غبار طلا
تنم از حس دستهای تو داغ
گیسویم در تنفس تو رها
می شکفتم ز عشق و می گفتم   
‹‹هر که دلداده شد به دلدارش
ننشیند به قصد ازارش
برود،چشم من به دنبالش
برود،عشق من نگهدارش››
آه،اکنون تو رفته ای و غروب
سایه می گسترد به سینه راه
نرم نرمک خدای تیره غم
می نهد پا به معبد نگاه
می نویسد به روی هر دیوار
ایه هایی همه سیاه سیاه!..

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد