دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

خنجر و مرهم

تا چشم تو را دیدم از خویش سفر کردم
وز هرچه غم و شادی یکباره گذر کردم

در بتکده‌ی دنیا گمگشته‌ی من دل بود
اینک من و اینک دل، از غیر حذر کردم

یک عمر فراموشی، بی هوشی و خاموشی
افسوس که بی عشقت یک عمر هدر کردم

بر شاهد بی صورت کوریّ و نظربازی
عمری همه کارم بود تا بر تو نظر کردم

بی توشه و بی همره با یاد توام در ره
عقل و دل و دین بر کف در عشق خطر کردم

در معرکه‌ی هجران با تیر غم عشقت
بی ‌مرهم چشمانت یک عمر به سر کردم

در معرکه‌ی وصلت با خنجر چشمانت
بر جان من افتادی من خویش سپر کردم

با‌خنجر و بی‌مرهم؟ یا مرهم بی‌خنجر؟
...اندیشه‌ی این هردو از خویش به در کردم


نظرات 1 + ارسال نظر
شادی سه‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 10:41 ق.ظ

ممنونم عالی بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد