دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

پرنده‌ی مسافر

یگانه آرزویم آرزوی دیدن بود
به تو رسیدن و غیر از تو را ندیدن بود

قسم به غربت دریای دل که مقصد آن
جدایی از من و از تو به تو رسیدن بود

تمام بال و پر من دچار کوچ تو است
سفر بهانه‌ی از آشیان رمیدن بود

مرا کشاندیم از آشیانه در پی دام
که سرّ دانه و دام از قفس رهیدن بود

در اوج قله‌ی پرواز دلیل خستگی‌ام
ز شهر سبز تو یک دم نظر بریدن بود

گذشتم و ننشستم به روی بام دلی
که راز بودن هر بام از آن پریدن بود

اگرچه خانه به دوشم؛ بدان بهانه‌ی آن
طنین گرم سلامی ز تو شنیدن بود

چه عاشقانه رسیدم به بام منزل تو
...به سوی شهر تو رفتن"، همین رسیدن بود"


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد