دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

در این اتاق ساکت تاریک

در این اتاق ساکت تاریک

هرگاه،من نگاه تو را شعر می کنم

نوری،به تاروپود ِهوا،رنگ می زند

از تاج ِآفتاب خدا،زرنگارتر!

در این اتاق دلگیر

وقتی که من لبالب این صبر تلخ را

با یاد وعده های تو،سر می کشم ،صبور

دانم،که در جهان نفشانده ست دست ِعشق

در کام کس،شرابی ازین خوشگوارتر

ای خفته برپرند ،سبکبال ،بی خیال

در این اتاق درهم

دستی ،تمام خواهش،قلبی،تمام عشق

چشمی تمام شوق تماشا

شبهای انتظار تو را صبح می کنند

تا پر کشند سوی تو و بوسه های تو

هر روز ،از نسیم سحر بی قرارتر 

دیوانگی ست ،دانم،دیوانگی،که بخت

از سوی تو،نوید امیدی نمی دهد

در این اتاق غمگین

اما

من،هرنفس به مهر تو امیدوارتر

یک روز

بی گمان

خواهد رسد دمی که بر آیم بر آسمان

کای آفریدگار

در این اتاق کوچک

در این دل شکسته ی نااستوار،آه

عشقی ست از بنای جهان استوارتر!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد