دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

او

کسی  دیگر نمی کوبد در این خانه ی متروک را

کسی دیگر نمی پرسد  چرا تنهای تنهایم

و من چون شمع میسوزم ودیگر هیچ چیز از من نمی ماند

و من گریان ونالانم ومن تنهای تنهایم

درون کلبه ی خاموش خویش اما

کسی حال من غمگین نمی پرسد 

و من دریای پر اشکم که توفانی به دل دارم

درون سینه ی پرجوش خویش اما

کسی حال من تنها نمی پرسد

و من چون تک درخت زرد پایئزم

که هردم با نسیمی می شود برگی جدا از او

ودیگر هیچ چیز از او نمی ماند

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد