دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

کجاست باران

خالی ام از حرف

 

پُرم از دلتنگی

 

تشویش هجرت باران

 

خسته ام از اندیشه ..دلگیرم از سوالات بی انتها

 

آلوده ام به روزمرگی

 

دورم از عشق

 

بی میلم به گفتن یا نگفتن

 

حنجره را  رغبتی به فریاد نیست

 

تلخم  ..نا پاکم ..مبهوتم ..دل چرکینم ..خشمناکم

 

از خود فرسنگها فاصله دارم  ..فاصله ای که کم نمی شود

 

در عذابم ..در تب و تابم ..در التهابم

 

خسته ام  ...خسته ام از تکرار ..از تکرار لبخند بی ریشه ! میان

 

این درد تا درد بعدی ..

 

فرسوده ام ..رنجورم ..خسته ام ..خسته ام ..

 

کجاست بارانی از عطوفتِ بی منت تا نمناکم کند ...

 

کجاست دستی تا بگیرد دستم از روی  مِهر...

 

کجاست آن در که به نور باز شود ..

 

کجاست باران

 

کجاست...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد