دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

من تو را می خواهم

بیا به روزگارم ،

من تو را می خواهم

من نفسهای تو را کم دارم

آن نوازش، ،ن همه ناز تو را می خواهم

تو عزیزی و دلم در طلبت خواهد مرد

چون نسیمی و

هوایت همه صبر مرا خواهد برد

ای دلا ای نفسم

ای همه روح و همه جان

بی تو من خواهم مرد

بی تو و آن همه مهرت

بی تو و آنهمه نور ازلی

بی تو و آن همه احساس؟ بلی

 

ای گلم!

این همه خواهش ها!

این همه احساسم!

کافی نیست؟

ای دلا

ای همه تنهایی و غربت من

این همه ناله زارم

از برای دوری روی تو بس نیست مگر؟

 

دلبرا! ای شکرم!

این همه دوری من؟

آن همه صبر دل انگیز دلت ....

من چقدر صبر کنم؟

من چقدر آه کشم از برای تو و

این همه رنگ زمین؟

این همه رنگ و

همه شور و همه حسن زمین؟

این همه مال زمین و

همه زمینیان .....

من تو را می خواهم

تو مرا می فهمی؟

تو مرا می بینی؟

به زبان نام تو دارم!

به دلم، می دانی؟

 

دلبرم! نازَک من!

تو اگر اینجایی، من چرا این حد دور؟

تو اگر بینایی، من چرا این حد کور؟

من تو را می خواهم

چه بخواهی ! چه نخواهی!

چه بدانی! چه ندانی!

چه بفهمی! چه نفهمی!

من تو را می خواهم

من تو را می خواهم

من تو را می خواهم !

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد