دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

گاهی ...

گاهی چه دلتنگیم ..

گاهی عجب خسته ..

گاهی عجب بُغضی ..

راهِ گَلو  ... بسته ..

و چقدر احساسِ تنهایی می کنیم ...

در  ثانیه هایِ دلگیری که تاریکند ..

و هیچ شمعی روشن نمی کند شبِ دلهایِ خسته یِ ما را ..

و .. اشک .. تنها اشک ..

می تواند که ببارد بر گونه هایِ تب  کرده یِ دل ..

و سبک کند ابرَکِ پُر غصه یِ دل را ..

و بُغضمان فریادِ هِق هِقی شود .. در میانِ تاریکی ..

هیچوقت از اشکِ دلت نترس .. بگذار گاهی ببارد بر رویِ گونه هایِ تو

بگذار سبک کند دلت .. تا که شاید دلِ تنگت را مرهمی باشد

تا که شاید .. لبخندی هدیه کند به لبانِ بسته ات

و به نگاهِ مضطربت .. آرامش هدیه کند

از اشکِ دلت نترس .. گاهی کمی گریه لازم است

گاهی ...

فقط ...

گاهی ...

نظرات 1 + ارسال نظر
کاش مےشد خدا را بوسید... پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:23 ق.ظ http://www.razizadeh.ir

اگر چترت خداست،
بگذار ابر سرنوشت
هرچه می ‌خواهد بر سرت ببارد...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد