دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

زندگی‌ام شور ِ عاشقانه ندارد- اسماعیل خویی

زندگی‌ام شور ِ عاشقانه ندارد:

بهر ِ نمردن، دلم بهانه ندارد.

برنمی­آید ترانه­یی ز زبانم:

آتش دارم، ولی زبانه ندارد.

غیبتِ عشق از دلم خرابه­ی غم ساخت:

خانهْ خدامان خبر ز خانه ندارد.

صد ره بهتر که ناسروده بماند،

شعر اگر شور عاشقانه ندارد.

چنگی­ی شعرم خموش باد، که دیگر

جز به طنینی حزین ترانه ندارد.

روز ِ من از شامگاه می­شود آغاز؛

شب، شبِ من رامش ِ شبانه ندارد.

پیکِ بهاران پیام­اش آوَرَد از مرگ،

پیردرختی که یک جوانه ندارد.

هیچ به جز آبِ  رو به گـَنده شدن نیست

رود، اگر بودنی روانه ندارد.

ذوقِ شکارش چرا به اوج کشاند،

باز که جفتی در آشیانه ندارد؟!

خو­ش ­دمِ آن شعله­یی که، در گذر ِ باد،

بیم و غم از مرگِ ناگهانه ندارد.

آه، چه خوب است، آه، آه، چه خوب است

این که کسی عمر ِ جاودانه ندارد.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد