دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

کاش آیینه شوم تا که به رویم نگری(اسمعیل خویی)

کاش آیینه شوم تا که به روی ام نگری:

یا که خاک ِ گذرت ، تا که به روی ام گذری.

تا به دیروز، تو بودی پری و  من پر ِ تو:

حالیا قصّه ی ما قصّه ی دیو است و پری.

تو شدی باد و گذشتی به سبکْ ساری و من

لاله ام، داغ به دل، مانده به خونین جگری.

بر زبان جانِ مرا نیست به جز نامت و تو

گوش ِ دل داری ازسنگ گران تر به کری

در نگنجد به صفت ذات که مانندش نیست

کِلکِ من نیست به وصفت خجل از بی هنری.

به خدا هست خدا: و رنه چگونه ست که تو

حسن ات آن سو رود از حَدِّ جمال بشری.

خوب تر زین نتوان گفت ز حسن ات : کای دوست!

هر که خوب است به گیتی ، تو از او خوب تری.

عمر البتّه عزیز است، من این می دانم:

همه با دوست، و لیکن، اگر آید سپری.

جانِ ما ییّ و نیابیم تورا در بر خویش؛

عمرِ مایی و نبینیم که بر ما گذری!

سایه ی سرو ِ قَدَت گر به سرم بود، نبود

حاصل زندگی ام این همه بی بار و بری.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد