دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

فال


فنجان واژگون شدۀ قهوۀ مرا ،

بر روی میز باز تکان داد با ادا .

یک لحظه چشم دوخت به فنجان خالی ام.

آرام و سرد گفت : که در طالع شما،

قلبم تپید ٬ باز عرق روی صورتم.

گفتم بگو ٬ مسافر من میرسد؟ و یا ...

با چشم های خیره به فنجان نگاه کرد .

گفتم چه شده ؟

... سکوت بود و تکرار لحظه ها.

آخر شروع کرد به تفسیر فال من.

با سر اشاره کرد که نزدیک تر بیا.

اینجا فقط دو خط موازی نشسته است.

یعنی دو فرد دلشدۀ تا ابد جدا.

انگار  بی امان به سرم ضربه می زدند .

یعنی که هیچ وقت نمی آید او خدا؟؟؟

گفتم درست نیست از اول نگاه کن.

فریاد زد:....بفهم. رها کرده او تو را ....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد