دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

رهگذار عمر

سالی دگر گذشت و امیدی دگر گذشت
آوخ که تا شدیم خبر بی خبر گذشت

تقویم ماند چون قفسی خالی از هزار
عمر، از میانه همچو هزاری به پر گذشت

لفظی به جای ماند و ز معنی نشانه نیست
دودی به چشم رفت و فروغ شرر گذشت

هر روز بیقرارتر از روز پیش بود
هر ماه از مه دگر آشفته تر گذشت

نادیده فروردین مه اردیبهشت شد
خرداد و تیر تیر صفت از نظر گذشت

مرداد رفت و دولت شهریوری و مهر
آبان به یک دو موج چو آبی ز سر گذشت

آذر چو برق آذر و دی همچو باد دی
بهمن سپندوار برون جست و در گذشت

گویند عید می رسد و نو بهار عیش
فصل شتا و لشکر بیدادگر گذشت

شادم که آن بیاید و این بی ثمر گذشت
کان بی نتیجه بگذرد این بی ثمر گذشت

بار دگر زمین شتابان و بی قرار
دوری به گرد چشمه‌ی خورشید برگذشت

آنی دگر ز مدت عمر جهان برفت
روزی دگر ز دور حیات بشر گذشت

ما و تو نیستیم ولی روشنان چرخ
یک روز بنگرند که دور قمر گذشت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد