دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

سرگردانی ام را ببخش.....

میان همهمه ی برگهای خشک پاییزی .... فقط تو مانده ای که هنوز از

بهار لبریزی....

.... من اینجا گم شده ام در جنگلی که راه در چشمهای تو گم کرده است....

بی آنکه حرفی بزنم راهم را می گیرم و یک راست می روم به کوچه دلتنگیهایم....

آنجا جایگاه امن و آرام من است. آنجا دیگر کسی نیست که مرا از خود براند و بر من خشم گیرد.

صبر می کنم... حرف نمی زنم.... همه چیز بوی رفتن می دهد. امشب که نامه ام را خواندی ، مرا  

نفرین کن.... 
 

نفرین کن که اسیر دستهای این همه نامهربانی نباشم.... نفرین کن تا هر چه زودتر مرگ مرا در  

 

آغوش گیرد و از اینهمه دلهره و اضطراب رهایی یابم.....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد