دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

نامه ای برای تو

 

این ترانه بوی نان نمی دهد

بوی حرف دیگران نمی دهد      

 

سفره ی دلم دوباره باز شد

سفره ای که بوی نان نمی دهد      

 

نامه ای که ساده و صمیمی است

بوی شعر و داستان نمی دهد:      

 

...با سلام و آرزوی طول عمر

که زمانه این زمان نمی دهد

 

کاش این زمانه زیرورو شود

روی خوش به ما نشان نمی دهد

 

یک وجب زمین برای باغچه

یک دریچه آسمان نمی دهد

 

وسعتی به قدر جای ما دوتن

گر زمین دهد زمان نمی دهد

 

فرصتی برای دوست داشتن

نوبتی به عاشقان نمی دهد

 

هیچ کس برایت از صمیم دل

دست دوستی تکان نمی دهد

 

هیچ کس به غیر ناسزا تورا

هدیه ای به رایگان نمی دهد

 

کس ز فرط های و هوی گرگ و میش

دل به هی هی شبان نمی دهد

 

جز دلت که قطره ایست بیکران

کس نشان ز بیکران نمی دهد

 

عشق نام بی نشانه است و کس

نام دیگری بدان نمی دهد

 

جز تو هیچ میزبان مهربان

نان و گل به میزبان نمی دهد

 

نا امیدم از زمین و از زمان

پاسخم نه این نه آن ...نمی دهد

 

پاره های این دل شکسته را

گریه هم دوباره جان نمی دهد

 

خواستم که با تو درد ودل کنم

گریه ام ولی امان نمی دهد

قیصر امین پور           

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد