دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

کاش

می دانی؟
همه شب
در خلوت تنهایی خیال خویش
نقش پیکرت را تصویر می کنم
تصویر را در آغوشم زنده می کنم
و تو را زندگی می کنم.
کاش می امدی
.
.
.
کاش
.
کاش یک شب مرا
میهمان می کردی
به صفای قدمت
شمعی می افروختم
پرده ها را می کشیدم
پرده اندر پرده
شاید آخر
روز رخنه نکند
در خلوت من
.
بستر تنهائیم را
غرق گل های یاس می کردی
فرصتی می دادی
نفسی تازه کنم
در هوای خوش اکسیژن تو
رخصتی می دادی
تا خطوط پیکرت را
هجی کنم
نرمی دستانت
گرمی لبهایت
و دوچشم زیبایت
می نشستی آرام
لب تنهایی من
غزلی میهمانم می کردی
و نگاهی تشنه
و اجازت می دادی
همان یک شب را
از تمام عمرم
تو از آن من باشی
.
من تمام خطوط پیکرت را
"واو" به "واو"
نقطه به نقطه
تفسیر می کردم
و از آن شعری می سرودم
جاودانه
.
می گذاردی
با لبم
نرمی لب هایت را تفسیر کنم
مخمل داغ نگاهت را
یک دو بیتی بسرایم
تعبیر اندامت را
می سپردی به من
که همان یک شب را
تا به سحر
می دریدم
پرده ی نازک پیرهنت
واژه واژه
سطر به سطر
می گشودم همه اسرار نهانت را
.
.
کاش می شد ای خدا
آنشب سحری در راه نداشت
یا شبی دیگر هم
بخت مرا مجالی می داد
تا که
شعری از جنس بلور و خُم عشق
در ثنای تو بسرایم
تا به ابد
کاش می آمدی
راستی می آیی؟!!!

نظرات 1 + ارسال نظر
بهداد دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 04:21 ب.ظ http://www.behdadshop.com

قشنگ نوشتی عزیز خوب بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد