دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

زنند واشک های تو را پاک می کند و دست هایت را صمیمانه می فشارند باور کن با من هرگز تنها نیستی!تو را دوست دارم  فقط به خاطر خودت ! میدانی احساس میکنم عشق بین من وتو مانند ماه وستارگان در آسمان همیشه آماده اند  پرنده های عاشق را نظاره گر باشند وهمیشه منتظر ند که زیبائیهای لحظات عاشقانه بین  من و تو را بنگرند ، میدانی وقتی تو نباشی  آسمان  بغض میکندو بغض من نیز همراه با آسمان شکسته خواهد شد بغض دوری از تو و بغض روزهایی که با تو لحظات خوب وخوشی داشتم وهم اکنون ندارم زمانی گرمی دستهایت را احساس میکنم همان دستهایی  که یک روز دستهای سرد مرا گرفته بود و در زیر آسمان پهناور قسم خورد که هرگز تنهایم نمیگذارد همان دستهای که درهم قفل شده بود درحینی که  درکنار ساحل قدم میزدیم.خیلی سخت است به یاد آوردن خاطرات  هم اکنون اگر بودی متوجه میشدی که  فقط کافی است عاشقانه به چشمانم  نگاه کنی و بدانی قطره های اشکم  به پاکی اشکهای باران  هستند  پس فریاد میزنم ای باران ببار تا لحظه ای اشکهایش را بر روی گونه ام احساس کنم.ببار ، با آن قطره هایت بر گونه های من ببار ، و گونه های خیس مرا خیستر کن.ببار تا شاید من در زیر قطره هایت و این آسمان غم گرفته به خوابی بروم تا شاید در آن خواب حضور ش را در کنارم احساس کنم ویاد و خاطرات در کنار او  بودن دوباره در دلم زنده بشود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد