دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

جاده ی قلب

جاده ی قلب مرا رهگذری نیست که نیست  

جز غبار غم و اندوه در آن همسفری نیست که نیست 

 آن چنان خیمه زده بر دل من سایه ی درد  

که در او از مه شادی اثری نیست که نیست 

 شاید این قسمت من بود که بی کس باشم 

 که به جز سایه مرا با خبری نیست که نیست  

این دل خسته زمانی پر پروازی داشت  

حال از جور زمان بال و پری نیست که نیست  

بس که تنهایم و یار دگر نیست مرا  

بعد مرگ دل من چشم تری نیست که نیست  

شب تاریک ، شده حاکم چشم و دل من 

 با من شب زده حتی سحری نیست که نیست  

کامم از زهر زمانه همه تلخ است چنان  

که به شیرینی مرگم شکری نیست که نیست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد