دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

خنده ات را از من مگیر

نان را از من بگیر ، اگر می خواهی
هوا را از من بگیر ، اما
خنده ات را نه ...
عشق من ، خنده ی تو
در تاریک ترین لحظه ها می شکفد
و اگر دیدی، به ناگاه
خون من بر سنگفرش خیابان جاری است
بخند...
زیرا خنده ی تو
برای دستان من
شمشیری است آخته...

خنده ی تو، در پاییز
در کناره ی دریا
موج کف آلودش را
باید برفرازد
ودر بهاران ، عشق من
خنده ات را می خواهم
چون گلی که در انتظارش بودم

بخند بر شب
برروز ، برماه
بخند بر پیچاپیچِ خیابان های جزیره
بر این پسربچه ی کم رو
که دوستت دارد
اما آنگاه که چشم می گشایم و می بندم ،
آنگاه که پاهایم می روند و باز می گردند
نان را ،
هوا را
روشنی را
بهار را
از من بگیر
اما خنده ات را هرگز
تا چشم از دنیا نبندم
  
  " پابلو نرودا "

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد