دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

گذشت عمر

گذشت عمر و تو گویی خیال و خوابی بود
گذشته حسرت و آینده چون سرابی بود

نبود لایق تفسیر و در خور تعبیر
نه زندگی که پریشان خیال و خوابی بود

براستی که ز دریای بی کران وجود
وجود ناقص ما فی المثل حبابی بود

سری بدست نیامد مرا ز رشته ی عمر
که سر به سر گرهی بود و پیچ و تابی بود

چه رازها که نگفتیم و بارها در دل
نهفته ماند چو گنجی که در خرابی بود

ز عمر طرف نبستیم جز در آن محفل
که همزبان قلمی، همنشین کتابی بود

ز تیرگی چو شبی زندگی گذشت و در آن
فروغ عشق و جوانی چو ماهتابی بود

بشستمی همه با آب دیده دفتر عمر
در آن اگر نه از آئین عشق، بابی بود

ز عمر دوره ی برجسته شباب «نسیم»
درست همچو حبابی، به روی آبی بود

نظرات 1 + ارسال نظر
محمدحسین دوشنبه 16 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 07:12 ب.ظ

همین قدراست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد