ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
به هرجا که نگاه میکنم تو را میبینم، تصویر تو تنها چیزیست که چشمهایم باور میکند. دستان لرزانم را دراز میکنم تا صورت مهربانت را لمس کنم، اما تصویرت به یکباره محو میشود و من به یاد میاورم که تو در کنار من نیستی.
چشمانم را آرام میبندم، صدایت در گوشم میپیچد. طنین خنده هایت همه جا را پر میکند. بی اختیار لبخند میزنم، ولی صدایت دورو دورتر میشود و من به یاد میاورم که باز هم تو نیستی و این فقط خیال توست که مرا دنبال میکند. و چه شیرین است رؤیایی که رنگ از وجود تو میگیرد. دلم میخواهد با تو کنار ساحل بنشینم، سرم را روی شانه هایت بگذارم و امواج آبی کف آلود را نگاه کنم و به آواز امواج گوش بسپارم. دلم برای آرامش نیلگون امواج تنگ شده است. دلم برای چشمهای تو تنگ شده است. برای امواج بی مهابای نگاهت که بر دلم میتازد و قلبم را از گرمای عشقت لبریز میکند.
دیشب برایت از آسمان یک سبد ستاره چیده ام،یک سبد نور، تا شبهایت بدون ستاره نماند.
مگر نمیدانی قحطی آمده است؟ قحطی خورشید و ماه و ستاره.
گفتم برایت یک سبد بچینم، نکند آسمانت بی ستاره بماند.
آخر اگر شبی خوابت نبرد، لااقل ستاره ای باشد که بشماریش و آرام آرام چشمانت از خواب سنگین شود.
دلم هوایت را کرده است. میبینی! دوباره بیقرار شدهام. گیج شدهام. تو این حرفهای آشفته را به دل دیوانهام ببخش.
خاطرهی تو کوچه ی احساس مرا پُر می کند
و زمان زمزمه ی قلب توست برای من .کاش پنجره ات را رو به خیالم باز می کردی
تا من در نگاهت پرواز کنم
حضورت همچون معمای حل ناشدنیست... تو آنقدر ساده و راحت آمدی که من شیفته صداقت و سادگیات شدم، نمیخواهم به این زودی ها از دستت بدهم، مرا تنها نگذار! کاش می شد قایق خسته جسمم در ساحل وجودت آرام گیرد.. و من می توانستم کوله بار سنگین دردهایم را در بیراهههای بیقراری، آنجا که دست هیچ آدمی زادی به آن نرسد رها کنم.. و مجبور نبودیم در میانه راه، دیوار سرد جدایی را پیش رو ببینیم. کاش تا آخر راه دل به جاده می سپردیم مثل سایه، مثل رویا... آیا طاقت میآورم این همه خاطره را رها کنم و آیا تو می توانی با بیاحساس ترین احساسها رها شوی!؟ و آیا از این مرداب و پهن دشت وسیع به سلامت خواهیم گذشت؟؟؟
هر غروب در افق پدیدار میشوی
در دورترین فاصلهها
آنجا که آسمان و زمین به هم میرسند،
من نامت را فریاد میزنم
و آهسته میگویم: “دوستت دارم”اما واژه هایم در هیاهو گم میشود
و صدایم به تو نمیرسد
نگاهت میکنم
میخواهم چشمانم به تو بگویند “دوستت دارم”اما نگاهم در غبار گم میشود
و هرگز به تو نمیرسد.
* * *
بر مدار هلالی افق گام بر میداری
سرعت گام هایت با ضربان قلبم یکسان است
آن گاه که هلال افق به بلندا میرود
گام هایت ، ضربان قلبم را آهستهتر مینوازند
و آنگاه که به سراشیب افق میرسی
ضربان قلبم تندتر میشود
و از فراز و نشیب ضربان قلبم
واژه ها زمزمه میکنند:“دوستت دارم”
دوستت دارم
این ندای یک قلب است
چه اهمیتی دارد که صدایم به تو نمیرسد
و نگاهم در غبار گم میشود.
“دوستت دارم”این ندای یک قلب است
قلبت ندای قلبم را میشنود
چرا که فاصلهای بین قلبها نیست
پروانه ها انقدر کوچکند که جای هیچکس راتنگ نمیکنند... ولی باز هم فروتنانه خود را از میان تا میکنند.
***
در امتداد نگاهت خانه ساخته ام، یادت باشد نگاهت را یک دم برداری خانه خراب میشوم.
***
بُغض ِ این روزهایم - آسمانی - می خواهد به - وُسعَتِ - دَستانِ - تو - برای باریدن . .
***
نه اینکه فقط من باشم؛ بهانه ات را می گیرم ….این ابرها هم که اینگونه می بارند؛ بی تاب تو هستند.
***
لحظه هایی هست که دلم واقعاً برایت تنگ می شود… من اسم این لحظه ها را “همیشه” گذاشته ام.
***
برای پروانه شدن پیلهی دستان تو کافیست ، من را محکم تر در آغوش بگیر ...
***
مـن دچـار زنـدگی کـه هـیـچ دچـار تـو هـم نـیـسـتـم! مـوهـایـت را پـریـشـان کـن.