دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

طبیب درد فروش (حسین منزوی)

مژگان به هم بزن که بپاشی جهان من
 کوبی زمین من به سر آسمان من
 درمان نخواستم ز تو من درد خواستم
 یک درد ماندگار! بلیت به جان من
می سوزم از تبی که دماسنج عشق را
 از هرم خود گداخته زیر زبان من
 تشخیص درد من به دل خود حواله کن
 آه ای طبیب درد فروش جوان من
 نبض مرا بگیر و ببر نام خویش را
 تا خون بدل به باده شود در رگان من
 گفتی : غریب شهر منی این چه غربت است
 کاین شهر از تو می شنود داستان من
 خاکستری است شهر من آری و من در آن
 آن مجمری که آتش زرتشت از آن من
 زین پیش اگر که نصف جهان بود بعد از این
 با تو شود تمام جهان اصفهان من

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد