دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

بعد دیدار تو (شادروان فریدون مشیری)

تو مثل راز پاییزی و من رنگ زمستانم

چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمی دانم

تو مثل شمعدانی ها پر از رازی و زیبایی

و من در پیش چشمان تو

 مشتی خاک گلدانم

 

تو دریایی ترینی، آبی و آرام و بی پایان

و من موجِ گرفتاری اسیر دست طوفانم

تو مثل آسمانی ، مهربان و آبی و شفاف

 و من در آرزوی قطره های پاک بارانم

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته

به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

تو دنیای منی بی انتها و ساکت و سرشار

و من تنها در این دنیای دور از غصه مهمانم

تو مثل مرز احساسی، قشنگ و دور و نامعلوم

و من در حسرت دیدار چشمت

 رو به پایانم

تو مثل مرهمی بر بال بی جان کبوتر

  و من هم یک کبوتر

 تشنه ی باران درمانم

بمان امشب کنار لحظه های بی قرار من

ببین با تو چه رویایی ست رنگ شوق چشمانم

شبی یک شاخه نیلوفر به دست آبیت دادم

هنوز از عطر دستانت

 پر از شوق است دستانم

 

تو فکر خواب گلهایی که یک شب باد ویران کرد

و من خواب ترا می بینم و لبخند پنهانم

تو مثل لحظه ای هستی که باران تازه می گیرد

و من مرغی که از عشقت

 فقط بی تاب و حیرانم

تو می آیی و من گل می دهم در سایه ی چشمت

و بعد از تو منم با غصه های قلب سوزانم

تو مثل چشمه ی اشکی که از یک ابر می بارد

و من تنها ترین نیلوفر رو به گلستانم

 

شبست و نغمه ی مهتاب و مرغان سفر کرده

و شاید یک مه کمرنگ از شعری که می خوانم

تمام آرزوهایم زمانی سبز می گردد

که تو یک شب بگویی دوستم داری تو می دانم

غروب آخر شعرم پر از آرامش دریاست

و من امشب قسم خوردم تر ا هرگز نرنجانم

به جان هر چه عاشق تویِ این دنیای پر غوغاست

قدم بگذار روی کوچه های قلب ویرانم

بدون تو

 شبی تنها و بی فانوس خواهم مرد

دعا کن بعد دیدار تو باشد

 وقت پایانم

نظرات 1 + ارسال نظر
مرضیه.ع سه‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 08:36 ب.ظ

سلام
قشنگ بود
اینم یه بداهه از من:

سالهاست که رنج های ما
بر شانه های استوارت
جا خوش کرده اند
و تو صبورانه لبخند می زنی
با بغض خاک خورده ای
به وسعت دردهای آبادان
با زخم های سی روزه اش
که سی سال پیرتر شد
این نخل های سوخته گیسو
همه چیز را می دانند
مردانی را که پرنده
زنانی را که مرد
و ما را که هی کورتر و کورتر شدیم

سلام
بسیار ممنونم
خیلی قشنگ بود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد