دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

کمکم کن

حست میکنم نه نزدیکتر به رگهایم بلکه در رگهایم ...

حست میکنم نه آن دور نه در آسمان نه در کعبه بلکه در دستانم....

حس میکنمت عزیزدل ...

در دلم در قلبم در زبانم درچشمانم ...

تو اینجایی ،همیشه بودی من نبودم وشرمسارم از نبودنم تو همیشه حاضربوده ای ومن غایب...

تو همیشه دلنگرانم بوده ای این من بوده ام که تورا ندیده ام ...

تو وفاکردی باصدجفایت ومن جفاکردم باصد وفایم ....

تو آنی که آنی مرا تنها نگذاشتی ومن منی هستم که فقط من بودم ...

تو ،تو،تو،آه از تو....

وای از من ...

از من بی تو از نفسی که بی تو فرو رود ...

کاش دیگران نفس بر نیایید اگر چنین فرو رود...

تو میخوانی مرا ومن اجابت نمیکنم تورا ومن میخوانم تورا وتو اجابت میکنی مرا ومرا از کرامتت شرمیگین ...

هیهات که تو اهل کرمی ومن...

ومن حقیرم ،نمیشنونم صدایت را ...

نمیبینم روی ماهت را...

میخواهم بیایم ...

این بار دیگر ...

این بار دیگر...

این بار دیگر...

چگونه قل دهم که این بار می آیم؟

آخر از آن خبر ندارم آخر به دستان توست همه چیزدر دستان توست ...

کمکم کن ...

کمکم کن میخواهم بیایم ....

آخر باید آمد،باید آمد...

چه خسته...چه با پای شکسته...چه با دست بسته...باید آمد...

باید آمد...

باید آمد...

اگر نیایم کجا بروم ؟

آخر مقصد از ازل نمایان بود،

اگر نیایم گم میشوم،

اگر نیایم ،

اگر نیایم هوس ازپای مرا درمی آورد اگر نیایم ...

وای بر من اگر نیایم...

چه خسته...چه با پای شکسته...چه با دست بسته...باید آمد...

وای اگر قدم بر ندارم وای اگر نتوانم ...

وای اگر...؟

امانم را بریده این نفس...

امان از نفس سرکش که سرکشی میکند وبس...

کمکم کن که جز توپناهی ندارم که اگر تو مرا در نیابی من ،من...

کمکم کن که بیایم

اگرچه خسته ...اگرچه باپای شکسته ...اگر چه با دست بسته...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد