دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

گذشت عمر

بجستجوی ورق پاره نامه ای دیروز

چو روزهای دگر عمر خود هبا کردم

ز روزگار قدیم آنچه کهنه کاغذ بود

گشودم از هم و آنسان که بود تا کردم

از آن میان قطعاتی ز نظم و نثر لطیف

که یادگار بد از دوستان جدا کردم

همه مدارک تحصیلی و اداری را

ردیف و جمع به ترتیب سالها کردم

کتابها که بگراندرون نهان شده بود

به پیش روی برافشانده لا بلا کردم

میان خرمن اوراقی این چنین ناگاه

به بحر فکر در افتادم و شنا کردم

بهر ورق خطی از عمر رفته برخواندم

بهر قدم نگه خشم بر قفا کرد

نگاه کردم و دیدم که نقد هستی خویش

چگونه صرف ببازار ناروا کردم

چگونه در سر بی ارج و ناروا کاری

بخیره عمر عزیز گرانبها کردم

دریغ و درد که چشم اوفتاده بد از کار

بکار خویشتن آن دم که چشم وا کردم

برادران و عزیزان ! شما چنین مکنید

که من بعمر چنین کردم و خطا کردم

 

(دکتر لطفعلی صورتگر)

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد