دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

به پایداری آن عشق سربلند(هوشنگ ابتهاج)

بود که بار دگر بشنوم صدای تو را ؟
 ببینم آن رخ زیبای دلگشای تو را ؟
 بگیرم آن سر زلف و به روی دیده نهم
 ببوسم آن سر و چشمان دل ربای تو را
 ز بعد این همه تلخی که می کشد دل من
 ببوسم آنلب شیرین جان فزای تو را
کی ام مجال کنار تو دست خواهد داد
 که غرق بوسه کنم باز دست و پای تو را
 مباد روزی چشم من ای چراغ امید
که خالی از تو ببینم شبی سرای تو را
دل گرفته ی من کی چو غنچه باز شود
 مگر صبا برساند به من هوای تو را
چنان تو در دل من جا گرفته ای ای جان
که هیچ کس نتواند گرفت جای تو را
 ز روی خوب تو برخورده ام ، خوشا دل من
 که هم عطای تو را دید و هم لقای تو را
 سزای خوبی نو بر نیامد از دستم
 زمانه نیز چه بد می دهد سزای تو را
 به ناز و نعمت باغ بخشت هم ندهم
 کنار سفره ی نان و پنیر و چای تو را
 به پایداری آن عشق سربلندم قسم
 که سایه ی تو به سر می برد وفای تو را

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد