دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

مردن امر ساده ایست!


مردن امر ساده ایست - دشت مشوش

مردن امر ساده ایست!

و از زندگی کردن بسیار آسان تر است

تمام خفقان مرگ

در مقابل یک شک

در مقابل یک حرص

در مقابل یک ترس

در مقابل یک کینه

در مقابل یک عشق

هیچ است

مردن امر ساده ایست

و در مقابل خستگی زندگی

چون سفری است که در یک روز تعطیل می کنیم

 ودیگر هرگز باز نمی گردیم...

"بیژن جلالی"

لب بر لبم بنه که نواهاست در دلم


لب بر لبم بنه که نواهاست در دلم.

باز امشب از خیال تو غوغاست در دلم

آشوب عشق آن قد و بالاست در دلم

خوابم شکست و مردم چشمم به خون نشست

تا فتنه ی خیال تو برخاست در دلم

خاموشی لبم نه ز بی دردی و رضاست

از چشم من ببین که چو غوغاست در دلم

من نالی خوش نوایم و خاموش ای دریغ

لب بر لبم بنه که نواهاست در دلم

دستی به سینه ی من شوریده سر گذار

بنگر چه آتشی ز تو برپاست در دلم

زین موج اشک تفته و توفان آه سرد

ای دیده هوش دار که دریاست در دلم

باری امید خویش به دلداری ام فرست

دانی که آرزوی تو تنهاست در دلم

گم شد ز چشم سایه نشان تو و هنوز

صد گونه داغ عشق تو پیداست در دلم

"هوشنگ ابتهاج"

آسوده به سوی مرگ برویم

کمال آدمی با دل کندن از دنیا و حرکت بسوی مرگ تفسیر مرگ

آسوده به سوی مرگ برویم

زیرا در راه ما

دیگر خنده ای نخواهد شکفت

آسوده به کرانه های تاریک فراموشی

پناه ببریم

زیرا دیگر نسیمی صورتهای ما را

نمی نوازد

آسوده به سایه های سهمگین و غریبه ی خود بنگریم

زیرا دیگر کسی ما را نمی شناسد

سر دو راهی امید و نا امیدی

با دنیا خداحافظی کرده ایم

ما براهی می رویم که به گودالهای تاریکی منتهی می شود

گودال هایی که تا پایان روز

سردی و تنهایی شب را در خود حفظ می کنند.


"بیژ ن جلالی"