دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

برقع برافکن تا بهشت از حور زیور برکند

Image result for بخرام بالله تا صبا بیخ صنوبر برکند

بخرام بالله تا صبا بیخ صنوبر برکند

برقع برافکن تا بهشت از حور زیور برکند

زان روی و خال دلستان برکش نقاب پرنیان

تا پیش رویت آسمان آن خال اختر برکند

خلقی چو من بر روی تو آشفته همچون موی تو

پای آن نهد در کوی تو کاول دل از سر برکند

زان عارض فرخنده خو نه رنگ دارد گل نه بو

انگشت غیرت را بگو تا چشم عبهر برکند

ما خار غم در پای جان در کویت ای گلرخ روان

وان گه که را پروای آن کز پای نشتر برکند

ماه است رویت یا ملک قند است لعلت یا نمک

بنمای پیکر تا فلک مهر از دوپیکر برکند

باری به ناز و دلبری گر سوی صحرا بگذری

واله شود کبک دری طاووس شهپر برکند

سعدی چو شد هندوی تو هل تا پرستد روی تو

کاو خیمه زد پهلوی تو فردای محشر برکند

من یکی کوهم ز آهن در میان عاشقان


Image result for ‫من یکی کوهم ز آهن در میان عاشقان‬‎

عشوه دادستی که من در بی‌وفایی نیستم

بس کن آخر بس کن آخر روستایی نیستم


چون جدا کردی به خنجر عاشقان را بند بند

چون مرا گویی که دربند جدایی نیستم


من یکی کوهم ز آهن در میان عاشقان

من ز هر بادی نگردم من هوایی نیستم


من چو آب و روغنم هرگز نیامیزم به کس

زانکه من جان غریبم این سرایی نیستم


ای در اندیشه فرورفته که آوه چون کنم

خود بگو من کدخدایم من خدایی نیستم


من نگویم چون کنم دریا مرا تا چون برد

غرقه‌ام در بحر و دربند سقایی نیستم


در غم آنم که او خود را نماید بی‌حجاب

هیچ اندربند خویش و خودنمایی نیستم