دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

نشسته تا تب باران بریزد از پاییز

Image result for ‫تماشای باران‬‎

نشسته تا تب باران بریزد از پاییز

کنار پنجره‌هایی که رو به چشم تواند

و نظر کرده بیایی و او بخواند باز

هزار شعر که در چارچوب چشم تواند

زمان نمی‌گذرد تا شب نبودن تو

براش مثل شب رفتنت دراز شود

که خنجر تو بیاید از آستین بیرون

و بعد تازه سر زخم کهنه باز شود

نگرد، نیست کسی توی این خیابان‌ها

کسی که سنگ شده تا تو ماه باشی و بس

کسی که روی تنش خط کشیده بعد از تو

عبور وحشی این میله‌های تنگ قفس

کنار پنجره تنها نشسته‌ای دیگر

کسی برات نمی‌خواند از خدا امشب

دلت گرفته از این ابرهای بی‌باران

که رفته‌آند به جشن ستاره‌ها امشب


((مریم رحیمی))

من تجمع تمام فعل های پاییزی ام !

Image result for ‫باران پاییزی‬‎

باران ،

می ریزد

برگ‌ ها ،

می افتند

گل ها ،

می خشکند

خورشید ،

می میرد...

در نبود تو

من

تجمع تمام فعل های پاییزی ام !


((مرتضی شالی))

آرامم ...

Image result for ‫من سال‌هاست به دوست داشتنِ تو آرامم‬‎
آرامم 
دارم به‌خیال تو راه می‌روم 
به‌حال تو قدم می‌زنم 

آرامم
دارم برای تو چای می‌ریزم 
کم رنگ و 
استکان باریک 
پر رنگ و 
شکسته قلم 

آرامم
دارم برای تو خواب می‌بینم 
خوابی خوب 
خوابی خوش 
خوابی پر از چشم‌های قشنگ تو
صدای جانم گفتنِ تو و
برای تو مردنِ
من

آرامم
به‌خوابی پراز خیلی دوستت دارم
پر از کجا بودی 
پر از سلام ، دلم برای تو تنگ شده است 
دارم برای تو خواب می‌بینم

آرامم
کنارِ تو حرف می‌زنم 
چای می‌ریزم 
تنت را بو می‌کنم و 
لبت را می‌بوسم 
دستت را می‌گیرم و به‌ سمت پاییز قدم می‌زنم و 
دل به‌دریا می‌زنم 

و به تو سلام می‌کنم 
سلام علاقه‌ی خوبم 
علاقه‌ جانِ من 
من به خیال تو 
آرامم

می‌دانی 
من سال‌هاست به دوست داشتنِ تو آرامم

افشین صالحی

دست هایت را اگر به من می دادی

Image result for ‫دست هایت را اگر به من میدادی‬‎

دست هایت را

اگر به من می دادی 
مسافرها
از پنجره های قطار
به اشتیاق
ایستگاه را نگاه می کردند
دست هایت را
اگر به من می دادی
هیچ کودکی در خیابان
گم نمی شد
جای دست هات
در زندگی من خالی است
و خالی عمیق
و عمیق تر می شود

تو باید بدانی
سال ها از هر دست و لیوانی
آب خورده ام
که بغض ها را بشویم
و امروز دریا شده ام
و امروز برای جنازه ها
ساحلی ندارم
تو باید بدانی
دست هایی که غرق می شوند
برای خداحافظی تکان نمی خورند!

"
بهزاد عبدی"

چقدر می ترسم

Image result for ‫چقدر میترسم‬‎

چقدر می ترسم

تو را نبوسیده
از دنیا بروم
اصلن کجا می توانم بروم؟
وقتی می دانم تمبرها
تا لبان پاکت را نبوسند
به هیچ کجا نمی رسند!
"بهرنگ قاسمی"