دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

تو

جای موهایت

درخت اگر می روئید

حالا هزار پرنده ی عاشق

از سفر به جنوب باز می ماند.



سعید نورالهی

سرنوشتِ ماهی کوچک

چه غم‌انگیز استْ سرنوشتِ ماهی کوچک
وقتی به‌هوای جُفتِ خود
به اقیانوس می‌زند
و نهنگ‌ها،
عاشقَ‌ش می‌شوند!

 رضا کاظمی

سینه ام دکان عطاری است، دردت چیست؟

سینه ام دکان عطاری است، دردت چیست؟
شنبلیله، رازیانه، شاهی و گشنیز
هل و آویشن، نبیذ سرخ شور انگیز
سینه ام دکان عطاری است، دردت چیست؟
تو اگر جسمت بهاران است اما جان تو پاییز
عازم مسجد سلیمانی و لیکن می رسی تبریز
عاشقی تو، عاشقی تو
من برای عاشقِ بی کس، برای عاشق بی چیز
راه رفتن، گریه کردن زیر باران می کنم تجویز

محمد صالح علا

ما اگر انتخاب می کردیم ! (صنم نافع)

باید از ابتدای این قصه، خانه ها  را خراب می کردیم

زندگی شکل دیگری می شد ما اگر انتخاب می کردیم

بر لبت مُهر خاطره زده ای  ،چقَدرما شبیهِ هم شده ایم!

باید از ابتدای این قصه ، عشق را غرق ِ خواب می کردیم

رفته ام تا به عمق رویا وُ مثلِ خواهر- بزرگ تر شده ام

غرقِ بازی شدم که دو تّایی با کف وُ با حباب می کردیم

غرق حوضی شبیه نقاشی ، نقشه های شکار آلوچه ...

هر کسی طرح غصه ای می ریخت، نقشه اش را برآب می کردیم

غرق در ضبط صوت وُ کاست ها  ، لحظه ی بی مجوّز ِ خواندن !

محو آن پوستر قدیمی که ،می خریدیم وُ  قاب می کردیم

شب به رویم پتو پلنگی بود ،برّه ها را یکی یکی می خورد

کِی ؟چگونه بزرگ  باید شد ؟ بی جهت هی حساب می کردیم!

توی آن جزو ه های بی منطق ،  جامعه برزخی مسلّم بود

وسط ِ خانگی ترین زندان .... بی هدف  انقلاب می کردیم

حالِ تو از غزل به هم می خورد ، حالِ من از تمامی دنیا

از تمامی لحظه هایی که غرق در اضطراب می کردیم

سعی کردم به شکل تدریجی خواب خود را به مرگ هدیه کنم

مرگ هم شکل دیگری می شد ما اگر انتخاب می کردیم!


دوستی

دوستی با بعضی آدمها مثل نوشیدن چای کیسه ایست هول هولکی و دم دستی.

این دوستی ها برای رفع تکلیف خوبند اما خستگی ات را رفع نمی کنند.

این چای خوردنها دل آدم را باز نمی کند خاطره نمی شود فقط از سر اجبار می خوریشان که چای خورده باشی به بعدش هم فکر نمی کنی...


دوستی با بعضی آدمها مثل خوردن چای خارجی است.پر از رنگ و بو .

این دوستها جان می دهد برای مهمان بازی ، برای جوکهای خنده دار تعریف کردن و برای فرستادن اس ام اس صد تا یک غاز.

برای خاطره های دم دستی.

اولش هم حس خوبی به تو می دهند.

این چای زود دم خارجی را می ریزی در فنجان بزرگ ؛می نشینی با شکلات فندقی می خوری و فکر می کنی خوشبحال ترین آدم روی زمینی.

فقط نمی دانی چرا باقی چای که مانده در فنجان بعد از یکی دوساعت می شود رنگ قیر یک مایع سیاه و بد بو که چنان به دیواره فنجان رنگ می دهد که انگار در آن مرکب چین ریخته بودی نه چای...!!!


دوستی با بعضی آدمها مثل نوشیدن چای سر گل لاهیجان است.باید نرم دم بکشد.باید انتظارش را بکشی.

باید برای عطر و رنگش منتظر بمانی باید صبر کنی آرام باشی و مقدماتش را

فراهم کنی

باید آن را بریزی در یک استکان کوچک کمر باریک خوب نگاهش کنی ، عطر ملایمش را احساس کنی و آهسته جرعه جرعه بنوشی اش و زندگی کنی ...