-
اما تو چیزِ دیگری
پنجشنبه 9 مهرماه سال 1394 22:56
بارها دل بسته ام ، اما تو چیزِ دیگری فرشِ راهت می کنم، گلهای ریزِ دیگری سوختم از آتشِ عشقت، نمی دانم چرا دائما در فکرِ نیرنگ و ستیزِ دیگری . می کشانم خویش را تا کافه اما باز هم از کنارم می روی بر روی میزِ دیگری کور شد چشمِ زلیخا، پیر شد، آواره شد ای عزیزِ مصر ، ننشین با عزیزِ دیگری . لنگه ی کفشی که در نزدِ من است قدِّ...
-
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
پنجشنبه 9 مهرماه سال 1394 19:39
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را او که هرگز نتوان یافت همانندش را منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد غزل و عاطفه و روح هنرمندش را از رقیبان کمین کرده عقب می ماند هر که تبلیغ کند خوبی ِ دلبندش را مثل آن خواب بعید است ببیند دیگر هر که تعریف کند خواب خوشایندش را ... مادرم بعد تو هی حال مرا می پرسد مادرم تاب ندارد غم...
-
ای مونس روزگار چونی بی من(مولانا)
پنجشنبه 9 مهرماه سال 1394 19:31
ای مونس روزگار چونی بی من ای همدم غمگسار چونی بی من من با رخ چون خزان خرابم بیتو تو با رخ چون بهار چونی بی من
-
آفتابگردان
چهارشنبه 8 مهرماه سال 1394 18:16
به هر طرف که می چرخد "تو" را می بیند! آفتابگردانی که خورشید هم حسرت سرگردانی اش را می کشد ... .................... قایقت می شوم بادبانم باش بگذار هر چه حرف پشت سرمان می زنند مردم باد هوا باشد دورترمان کند ... .................... بوی عطری آشنا تو را یک روز بیدار خواهد کرد، حتا اگر یک عمر خوابیده باشی زیر...
-
کم اگر با دوستان می نشینم...
چهارشنبه 8 مهرماه سال 1394 18:11
من به بعضی چهرهها چون زود عادت میکنم پیششان سر بر نمیآرم، رعایت میکنم همچنان که برگ خشکیده نماند بر درخت مایهی رنج تو باشم رفع زحمت میکنم این دهانِ باز و چشم بیتحرّک را ببخش آن قدر جذّابیت داری که حیرت میکنم کم اگر با دوستانم مینشینم جرم توست هر کسی را دوست دارم در تو رؤیت میکنم فکر کردی چیست موزون میکند...
-
قرار داد
چهارشنبه 8 مهرماه سال 1394 18:02
این قرار داد تا ابد میان ما برقرار باد چشم های تو به جای دست های تو ! من به دست تو آب می دهم تو به چشم من آبرو بده ! من به چشم های بی قرار تو قول می دهم ریشه های ما به آب شاخه های ما به آفتاب می رسد ما دوباره سبز می شویم! قیصر امین پور
-
سرود
چهارشنبه 8 مهرماه سال 1394 00:27
تو آواز زرین مرغ طلوعی که بر تاج نخل افق پرفشاند تو پرواز خونین مرغ غروبی که بر صخره ساحل آزرده خواند تو قوی سفیدی تو مهتاب که از بیشه بر آب راند تو رویای آن قوچ بشکوه در خوان جادو که در نیمروز عطش تهمتن را به دنبال به آبشخور ناز آهو کشاند تو رگبار آن ابر دیراب دوری سرود طری را که با ساقه خشک من خواندی ای دوست تو از...
-
بزم
چهارشنبه 8 مهرماه سال 1394 00:24
با من در خلوتم نشسته فراموش هیچ لبی وا نمی شود به درودی چشم چران شعله ی چراغک هیزم چشمک زن با چراغ های خیابان پنهان جاری کند اشاره ی دودی پنجره ها داستانشان همه بادور کوه و گوزنان با فراز شتابان کوه و شغالان به قعر دره گریزان کوه و هیاهوی باد و زوزه ی حیوان اینه ام تکیه داده بر رف مبهوت دارد اندیشه هایی اما ز دور...
-
آه ای شراب کهنه...
سهشنبه 7 مهرماه سال 1394 00:29
ای یار دور دست که دل می بری هـنوز چون آتش نهفته به خـاکـستـری هـنـوز هر چند خط کشیده بـر آیـیـنه ات زمـان در چشمم از تمام خوبان، سـری هـنـوز سـودای دلـنـشـیـن نـخـستین و آخرین! عـمـرم گذشت و تـوام در سـری هـنـوز ای چلچراغ کهنه که زآن سوی سال ها از هـر چـراغ تـازه، فـروزان تــری هـنــوز بـالـیـن و بـسـتـرم، هـمـه از گل...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 مهرماه سال 1394 08:20
دلی که پیش تو ره یافت باز پس نرود هواگرفته ی عشق از پی هوس نرود به بوی زلف تو دم می زنم درین شب تار وگرنه چون سحرم بی تو یک نفس نرود چنان به دام غمت خو گرفت مرغ دلم که یاد باغ بهشتش درین قفس نرود نثار آه سحر می کنم سرشک نیاز که دامن توام ای گل ز دسترس نرود دلا بسوز و به جان برفروز آتش عشق کزین چراغ تو دودی به چشم کس...
-
مرا مست کردی ، شرابی مگر ؟
یکشنبه 5 مهرماه سال 1394 08:13
مرا مست کردی ، شرابی مگر ؟ گرفتی مرا ، شعر نابی مگر ؟ گرفتم سراغ تو را از نسیم گل نو رس من ، گلابی مگر ؟ به سوی تو می آیم اما دریغ مرا می فریبی ، سرابی مگر ؟ رهاندی مرا از غم تشنگی چه سبزم به یاد تو ، آبی مگر ؟ ز برق نگاهت چنان برف کوه دلم آب شد ، آفتابی مگر ؟ به جان من خسته آرامشی دل آسوده ام با تو ، خوابی مگر ؟ غم...
-
از کوچه زیبای تو امروز گذشتم
یکشنبه 5 مهرماه سال 1394 01:19
از کوچه زیبای تو امروز گذشتم دیدم که همان عاشق و معشوقه پرستم یک لحظه به یاد تو از آن کوچه گذشتم دیدم که زسر تا به قدم شوق و امیدم هر چند گل از خرمن عشق تو نچیدم آن شور جوانی نرود از یاد ای راحت و آرام دل من خانه ات آباد با یاد رخت این دل افسرده شود شاد هرگز نشود مهر تو ای شوخ فراموش کی آتش عشق تو شود یکسره خاموش هرجا...
-
فکر...
شنبه 4 مهرماه سال 1394 10:09
فکر میکنم که چه بنویسم فکرم را مینویسم : تو . مینویسم من به تو فکر میکنم تو دوری مینویسم تو دوری تو نیستی مینویسم تو نیستی از کارم بنویسم ؟! مینویسم بیکار نیستم کار من این است که به تو فکر کنم . از نو از تو مینویسم کار من به تو فکرکردن است مینویسم که دوستات دارم اگر تو نباشی کارم را از دست میدهم کار من...
-
من بیهوده در ماوراء جهان جهانى دیگر را آرزو مىکنم
شنبه 4 مهرماه سال 1394 10:01
من از قفس تنهایى خویش بیرون نخواهم آمد ! ولى در این تنهایى جهان با من است . و من بیهوده در ماوراء جهان جهانى دیگر را آرزو مىکنم "استاد بیژن جلالی"
-
هراس
شنبه 4 مهرماه سال 1394 09:56
هراس از دست دادنت لیوانیست که ناگهان از دست میافتد هراس از دست دادنت گلدانی سفالیست که در جایش محکم است تکانش میدهی که نیفتد ... "حافظ موسوی"
-
افسردگی...
شنبه 4 مهرماه سال 1394 09:50
به تصویر درختی که در حوض زیر یخ زندانی ست، چه بگویم؟من تنها سقف مطمئنم را پنداشته بودم خورشید است که چتر سرگیجهام را - همچنان که فرو نشستن فوارهها از ارتفاع گیج پیشانیام میکاهد - در حریق باز میکند؛ اما بر خورشید هم برف نشست.چه بگویم به آوای دور شدن کشتیها که کالاشان جز آب نیست - آبی که میخواست باران باشد - و...
-
کاش به شهر خوب تو مرا همیشه راه بود
یکشنبه 29 شهریورماه سال 1394 22:37
تو را نگاه می کنم که خفته ای کنار من پس از تمام اضطراب عذاب و انتظار من تو را نگاه می کنم که دیدنی ترین تویی و از تو حرف می زنم که گفتنی ترین تویی من از تو حرف می زنم شب عاشقانه می شود تو را ادامه می دهم همین ترانه می شود کاش به شهر خوب تو مرا همیشه راه بود راه به تو رسیدنم همین پل نگاه بود مرا ببر به خواب خود که خسته...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 شهریورماه سال 1394 10:22
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 شهریورماه سال 1394 10:22
-
سکوت...!
شنبه 28 شهریورماه سال 1394 10:20
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 شهریورماه سال 1394 15:36
کاظم بهمنی
-
پنجره ی باز
دوشنبه 23 شهریورماه سال 1394 15:32
سالهاست که پنجره ی اتاقم را نبسته ام باد،بوسه ات را کی برای من خواهد آورد؟
-
مرا ببخش که اینقدر بی مبالاتم
دوشنبه 9 شهریورماه سال 1394 09:05
سرت که درد نمی آید از سوالاتم ؟ مرا ببخش که اینقدر بی مبالاتم چطور این همه جریان گرفته ای در من و مو به موی تو جاریست در خیالاتم ؟ بگو به من که همان آدم همیشگی ام ؟ نه ... مدتی است که تغییر کرده حالاتم چقدر مانده به وقتی که مال هم بشویم درست از آب درآیند احتمالاتم تو محشری به خدا ، من بهشت گم شده ام تو اتفاق می افتی ،...
-
غمگنانه
یکشنبه 1 شهریورماه سال 1394 11:54
تا تو را زیباتر و شایسته تر سروده باشم اینک سکوت زیرا کلام را دیگر یارای باز گفتن عشق تو نیست و من در آئینه ی چشمخانه هایت خواب جاودانه ام را آغاز میکنم. "ابراهیم منصفی"
-
استغاثه
یکشنبه 1 شهریورماه سال 1394 11:51
نگاه کن شریانهای آبی من تو را چه صمیمی می تپند و مشام جنوبی یَم بوی شرقی تو را چه خوب می شناسند هیچکس شبهای تابستانی هیجده سالگی ام را به من باز پس نمی دهد. هیچ کس نمی داند که اگر کسی با من بود پاییز از فصلهای سال می رفت . پاییز می رفت و تو می آمدی که همه ی اردیبهشت ها را تبسّم می کردی باور کن مرا تا در فرصت معطر عشق...
-
آرزو
یکشنبه 1 شهریورماه سال 1394 11:46
دلم می خواست زیباترین شعر جهان را می سرودم سرودی با شوکتی بی همانند شعری که هیچکس را توان باز گفتنش نباشد دلم می خواست از تو می گفتم از تو که شاهبانوی جوانسالی های من بودی. دلم می خواست تنها تو را می سرودم تنها تو را ای آرزوی محال. "ابراهیم منصفی"
-
نام تو
یکشنبه 25 مردادماه سال 1394 11:16
نام تو مرا همیشه مست می کند بهتر از شراب بهتر از تمام شعرهای ناب...! "فریدون مشیری"
-
صدایت زدم
شنبه 17 مردادماه سال 1394 10:44
صدایت زدم که شاید به اندوهم رحم کنی که شاید بدانی من به تنهایی گرمای تمام عشق ها را به تو خواهم بخشید صدایت زدم که مگر روزی تاراندن پروانه های باغ را بس کنی تا مگر روزی از دویدن در جاده ها دست برداری تا شاید بدانی همیشه تنها خواهی بود و به زودی مرا جستجو خواهی کرد صدایت زدم هیچکس جز باد مرا نشنید هیچکس جز باران به...
-
چقدر از نداشتنت می ترسم بانو...
یکشنبه 11 مردادماه سال 1394 08:04
خنده های تو کودکی ام را به من می بخشد و آغوش تو آرامشی بهشتی و دست های تو اعتمادی که به انسان دارم چقدر از نداشتنت می ترسم بانو... "عباس معروفی"
-
من دلم فقط تو را می خواهد
شنبه 3 مردادماه سال 1394 08:40
روبروی هزار آیینه هم که بایستم تصویر تو را می بینم ترجیع بند دلم شده ای نازنین می روم و می آیم و از تو می نویسم گرچه فاصله بین ما اندک نیست وُ دست دلم به تو نمی رسد هر بار که ماه را ببینم آرام می شوم دلخوش به اینکه آسمان ما یکی ست حالا که نیستی چه فرقی می کند روز باشد یا شب بهار باشد یا پاییز قصه این است که در گذر همه...