ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
وقتی هستی
همهی هستیام را
با لبم
میگذارم روی شانههات.
وقتی هستی
نگاهم تاب نمیآورد
مثل رنگ
روی تنت شُره میکنم.
وقتی هستی
هیچ چیز کم نیست
خدا هم هست آن بیرون
جای پاش هم هست بر برف
چقدر رقصیده بود آن شب!
عباس معروفی
دلم با تو بودن می خواهد
بگو با بهار
باز می گردی
بگو دست مرا
در باد می گیری
و بوی عشق می
پیچد
بگو با هم
ترانه سر می دهیم
و جوانه می
زنیم
شکوفه می
دهیم
سبز می شویم
بگذار بهارنارنج
را من از کنج لبانت برچینم
بگذار هرم
نفسهایت ذوب کند تردید را
ترس هایم یخ
بسته اند
بتکان غبار
اندوه را از دل و جان
ایوان را
سراسر شمعدانی کاشته ام
بیا
بیا و ببر
مرا به سیاره خویش
آنجا که
زمستان ندارد
که می گوید
با یک گل بهار نمی شود؟
می خواهم گل
همیشه بهارت باشم
آه... چرا
فصل ما از راه نمی رسد؟
شعر از: پرستش
مثل گنجشکها دوست دارمت...
مثل گنجشک هایی
که میدانند پای کدام پنجره ای ،
نزدیک کدام درخت...
مثل گنجشک ها بغض میکنم وقتی پنجره را می بندی
میمانم پشت شیشه ، زیر برف و یخ میزنم از شب!
من گنجشکم!
مثل گنجشک ها دوست دارمت....
دانه بریزی
یا نریزی...
منبع: وبلاگ از شراب تا سراب
دوستم داشته باش… و نپرس چگونه
و در شرم درنگ نکن
و تن به ترس نده
بیشِکوه دوستم داشتهباش
نیام گلایه دارد که به پیشوازِ شمشیر میرود؟
دریا و بندرم باش
وطنم وَ تبعیدگاهم
آرامش و توفانم باش
نرمی و تُندیام…
دوستم داشتهباش… به هزاران هزار شیوه
و چون تابستان مکرر نشو
بیزارم از تابستان
دوستم داشته باش… و بگو
که نمیخواهم بیصدا دوستم داشته باشی
و آری به عشق را
در گوری از سکوت نمیخواهم
دوستم داشتهباش… دور از سرزمین ظلم و سرکوب
دور از شهرِ سرشار از مرگمان
دور از تعصبها
دور از قیدوبندهاش
دوستم داشتهباش… دور از شهرمان
که عشق به آن پا نمیگذارد
و خدا به آن نمیآید.
"نزار قبانی"