دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

بزم

منوچهر آتشی

با من در خلوتم نشسته 
فراموش
هیچ لبی وا نمی شود به درودی
چشم چران شعله ی چراغک هیزم 
چشمک زن با چراغ های خیابان 
پنهان جاری کند اشاره ی دودی 
پنجره ها 
داستانشان 
همه بادور
کوه و گوزنان با فراز شتابان 
کوه و شغالان به قعر دره گریزان 
کوه و هیاهوی باد و زوزه ی حیوان 
اینه ام 
تکیه داده بر رف مبهوت 
دارد اندیشه هایی اما ز دور 
قافله ای رهسپار گردنه ی بلخ
راحله ای در غبار جاده ی بغداد 
از منش اما نگاه خالی و رنجور 
با شب من 
هر چه هست 
رفته و مانده 
دارد از همپیالگی من کراه 
عکسم
در قاب کهنه 
خیره به آفاق 
می نگرد در حریق غمناک ماه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد