-
زلف بر باد نده تا نَدَهی بر بادم
چهارشنبه 24 تیرماه سال 1394 09:06
زلف بر باد نده تا نَدَهی بر بادم ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم مِی مخور با همه کس تا نخورم خون جگر سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم زلف را حلقه مکن تا نکنی دربندم طُره را تاب مده تا ندهی بر بادم یار بیگانه مشو تا نَبَری از خویشم غم اَغیار مخور تا نکُنی ناشادم رخ برافروز که فارغ کنی از برگِ گُلم قد برافراز که از سرو کنی...
-
دل غریب من اى کاش دردیار توبود
پنجشنبه 18 تیرماه سال 1394 23:39
دل غریب من اى کاش دردیار توبود تمام جان من اى کاش درکنارتو بود بناى بود ونبودم فداى عشق تو شد اساس هستى وذات من ازتبار توبود. خیال جان وجهانم ,توبرده اى ازیاد وگرنه جان وجهانم همه نثار توبود دراین زمانه هول وسراب بى بارى تمام برگ وبارم زجویبارتوبود همه جوانى من با شراب وشعرگذشت ولىهمیشه دل بى کسم خمارتو بود توکاهنات...
-
آرزوی محال
پنجشنبه 18 تیرماه سال 1394 13:44
دلم می خواست زیباترین شعر جهان را می سرودم سرودی با شوکتی بی همانند شعری که هیچکس را توان بازگفتنش نباشد دلم می خواست از تو می گفتم از تو که شاهبانوی جوان سالی های من بودی. دلم می خواست تنها تو را می سرودم تنها تو را ای آرزوی محال "ابراهیم منصفی"
-
آیا به شهر غربت من پانهادهای؟
سهشنبه 16 تیرماه سال 1394 21:59
از کوچههای خاطرهی من امشب، صدای پای تو میآید، آه ای عزیزِ دور! آیا به شهر غربت من پانهادهای؟ اینجا، پرندگان سحر در من میلِ گذشتن از سرِ عالم را بیدار میکنند، اما، شبانگهان: دیوارها اسارت پنهانیِ مرا تکرار میکنند. اینجا، مرا چگونه توانی یافت؟ من، از میان مردمِ بیگانه کس را به غیرِ خویش نمیبینم تصویر من در آینه،...
-
با من حرف بزن
جمعه 12 تیرماه سال 1394 17:55
برایش نوشتم با من حرف بزن اینکه نباشی ، نبینمت ،نبویمت دوای دردهایمان نیست گاهی این نبودن ها خلاهایی را در آدمی به جای می گذارد که یک عمر تاوانش را خواهیم داد باور کن دست خودم نیست من به ندیدنت ، نبودنت عادت نمی کنم برایش نوشتم با من حرف بزن رها کردن دستهایت کار من نیست حاتمه ابراهیم زاده
-
یک رویای خاکستری...
دوشنبه 8 تیرماه سال 1394 09:25
-
وقتی که تو نیستی....
دوشنبه 8 تیرماه سال 1394 09:25
-
از من نپرس...!
دوشنبه 8 تیرماه سال 1394 09:22
-
در حوالی آلزایمر
یکشنبه 24 خردادماه سال 1394 10:50
نامم را به خاطر ندارم و نمیدانم لب که باز کنم به کدام زبان سخن خواهم گفت، به کدام زبان دعا خواهم خواند، به کدام زبان دشنام خواهم داد... تختِ بیمارستانی را میمانم که به خاطر نمیآورد بیماران مردهاش را... رنگِ چشمان مادرم را به یاد ندارم و نمیدانم که پدر پیپ میکشید، یا سیگار؟ من در تابستان به دنیا آمدم یا پاییز؟ در...
-
مثل نفس کشیدن
چهارشنبه 20 خردادماه سال 1394 21:15
مثل نفس کشیدن بی آنکه بدانم به تو می اندیشم افکار من آزادند به هر کجا که می خواهند بروند و عجیب است که همه راهشان به سوی توست و این حس را به من می دهند که می خواهم با تو باشم و چه جایی امن تر از چشمانت، قلبت و آغوشت؟! چیزی وجود ندارد که من بیشتر از با تو بودن بخواهم دنیا را از دست می دهم و تو تمام دنیای من می شوی به...
-
دستهایت را بی بهانه به من بسپار
چهارشنبه 20 خردادماه سال 1394 20:44
دستهایت را بی بهانه به من بسپار، روی یک ریل با من همقدم شو، تو آن سو من این سو، می خواهم عاشقانه تا انتهای ریل با تو باشم. می دانم یک ریل همیشه یک خط موازیست، می دانم تقاطع ندارد، می دانم جفت شدنی در کار نیست، من فقط به این دلخوشم که قراراست به موازات تو قدم بردارم... "ناشناس"
-
می توان از تو فقط دور شد و آه کشید
چهارشنبه 20 خردادماه سال 1394 12:00
ای درآمیخته با هرکسی از راه رسید! می توان از تو فقط دور شد و آه کشید پرچم صلح برافراشته ام بر سر خویش نه یکی ؛ بلکه به اندازه ی موهای سفید سال ها مثل درختی که دم نجّاری است وقت روشن شدن ارّه وجودم لرزید ناهماهنگی تقدیر نشان داد به من به تقاضای خود اصرار نباید ورزید شب کوتاه وصالت به «گمان» شد سپری دست در زلف تو نابرده...
-
دستان تو
چهارشنبه 20 خردادماه سال 1394 11:45
دستان تو صبح هستند وقتی آب را به صورتت می پاشند تا آینه مثل هر روز از تو معذرت خواهی کند وقتی کاسه شیر را روی اجاق می گذارند تا شعله از گرمی آن ها اجازه بگیرد وقتی پرده ها را کنار می زند تا حریر و لطافتش چروک و کهنگی را دور کند وقتی پنجره را باز می کند تا خورشید انتظار نکشد.. دستان تو صبح هستند. "محسن...
-
از کجا بفهمم وابسته شدم؟
چهارشنبه 20 خردادماه سال 1394 11:25
شازده کوچولو پرسید: از کجا بفهمم وابسته شدم؟ روباه جواب داد: تا وقتی هست نمی فهمی! "آنتوان دوسنت اگزوپری"
-
از کفش هایم بپرس
دوشنبه 11 خردادماه سال 1394 10:50
از کفش هایم بپرس چقدر دنبالت گشته ام.. حالا دیگر دهان باز کرده اند...! "حسین غلامی خواه"
-
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی
یکشنبه 3 خردادماه سال 1394 10:52
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی یا چه کردم که نگه باز به من مینکنی دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست تا ندانند حریفان که تو منظور منی دیگران چون بروند از نظر از دل بروند تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی تو همایی و من خسته بیچاره گدای پادشاهی کنم ار سایه به من برفکنی بنده وارت به سلام آیم و خدمت بکنم ور...
-
ﺍﺳﺎﺭﺕ
شنبه 2 خردادماه سال 1394 10:12
ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺍﺳﺎﺭﺕ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ؛ ﺩﺭ ﻗﻔﺲ ﺁﻭﺍﺯ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ، ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ، ﻭ ﺍﯾﻦ ﺣﮑﺎﯾﺖ ﻣﻦ ﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺗﻮ ﺍﺳﺖ … "ﮐﺎﻇﻢ ﺧﻮﺷﺨﻮ"
-
چگونه دوستت نداشته باشم!؟
شنبه 2 خردادماه سال 1394 09:47
چگونه دوستت نداشته باشم ! ؟ راه که می روی با صدای قدم هایت شاخه های درختان به رقص می افتند پشت سرت گنجشک ها به پرواز در می آیند و کنار پایت گربه ها خودشان را لوس می کنند چگونه دوستت نداشته باشم!؟ چگونه؟ ! "محسن حسینخانی"
-
کوچه قدیمی
شنبه 2 خردادماه سال 1394 09:46
خودت می دانی من اهل پارک و کافه و سینما نیستم قرارمان همان کوچه قدیمی تو نذری بیاور من در را باز می کنم تو لبخند بزن من م م ن م م ... بشقاب شکست ! "محسن حسینخانی" "
-
ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ
شنبه 2 خردادماه سال 1394 09:38
ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ، ﺑﻠﮑﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺁﻥﭼﻪ ﺍﺯ ﻣﻨﻈﺮ ﺗﻮ ﻣﻬﻢ ﺍﺳﺖ ﺭﺍ ﻧﺘﻮﺍﻧﯽ ﺑﺎ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ ...! " ﮐﺎﺭﻝ ﮔﻮﺳﺘﺎﻭ ﯾﻮﻧﮓ"
-
چقدر خواب ببینم که مال من شده ای؟
پنجشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1394 15:07
چقدر خواب ببینم که مال من شده ای؟ و شاه بیت غزل های لال من شده ای؟ چقدر خواب ببینم که بعد آن همه بغض جواب حسرت این چند سال من شده ای؟ چقدر حافظ یلدا نشین ورق بخورد؟ تو ناسروده ترین بیت فال من شده ای چقدر لکنت شب گریه را مجاب کنم؟ خدا نکرده مگر بی خیال من شده ای؟ هنوز نذر شب جمعه های من این است که اتفاق بیفتد حلال من...
-
و اینجا من چقدر کم دارمت...!!
چهارشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1394 13:31
بعضی ها را هرچقدر هـم که بخواهی تمام نمی شوند همش به آغوششان بدهکار می مانی حضورشان گـرم است سکوتشان خالی می کند دل ِآدم را آرامش ِ صدایشان را کم می آوری هر دم... هر لحظه... کم میآوریشان و اینجا من چقدر کم دارمت...!! "ناشناس"
-
ﺗﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽ ﺭﻭﯼ
سهشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1394 11:21
ﺗﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽ ﺭﻭﯼ ﻭ ﻣﻦ ﭼﻘﺪﺭ ﮐﺎﺭ ﺭﻭﯼِ ﺳﺮﻡ ﺭﯾﺨﺘﻪ ! ﺧﺎﻃﺮﺍﺕِ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻥ ﺩﺍﺭﻡ ... "ﻣﻬﺪﯼ ﺷﺎﯾﺎﻥ"
-
بادبانم باش
سهشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1394 11:18
قایقت میشوم بادبانم باش. بگذار هرچه حرف پشت سرمان میزنند مردم، باد هوا شود دورترمان کند ... "رضا کاظمی"
-
خم کوچه...
پنجشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1394 12:35
من نمی دانم چرا هر کسی را صدا کردم هر کس را دوست داشتم ناگهان در خم کوچه گم شد…! "احمدرضا احمدی"
-
صبح
یکشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1394 00:36
گرچه میگفتند و میگفتم شب بلند و زندگی در واپسینِ عمر کوتاه است اما در ضمیرِ من یقین فریاد میزد همتی کُن در صبوری ، صبح در راه است صبح در راه است ، باور داشتم این را صبح بر اسب سپیدش تند میتازد وین شبِ شب ، رنگ میبازد صبح میآید و من در آینه موی سپیدم را شانه خواهم کرد قصّهی بیداد شب را با سپید صبحدم افسانه خواهم...
-
گریز
چهارشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1394 13:08
حتی تن نسیم ازین سیم خاردار خونین است شور گریز در من می جوشد می خواهم هر تکه از لباس مرا خاری بردارد و به باد بسپارد می خواهم یک شب گلوله ای بر شیشه ی سکوت پراند سنگی ای کاش بین ما اگر خار می کشیدند با خارهای ساق گل سرخ دیوار می کشیدند عمران صلاحی
-
موهایت
چهارشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1394 13:02
موهایت را هر کسی می تواند ببافد اما روزی خواهی فهمید دیگر هیچکس مثل من با موهایت شعر نخواهد بافت مصطفی زاهدی
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1394 11:25
-
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر کنم؟
پنجشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1394 22:25
آمدهام که سر نهم عشق تو را به سر برم ور تو بگوییم که نی نی شکنم شکر برم آمدهام چو عقل و جان از همه دیدهها نهان تا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برم آمدهام که رهزنم بر سر گنج شه زنم آمدهام که زر برم زر نبرم خبر برم گر شکند دل مرا جان بدهم به دل شکن گر ز سرم کله برد من ز میان کمر برم اوست نشسته در نظر من به کجا نظر...