دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

من نه آنم که بخود، از تو بگردانم روی

‫اشعار و غزل های سوخته دلان - سلمان ،، ساوجی ،'' ای که روی تو، بهشت دل و جان  است مرا ای که وصل تو مراد دل و جان است، مرا چون‬‎

ای که روی تو، بهشت دل و جان است مرا!

ای که وصل تو مراد دل و جان است، مرا!

چون مراد دل و جانم، تویی از هردو جهان
از تو دل برنکنم، تا دل و جان است مرا

می‌برم نام تو و از تو نشان می‌جویم

در ره عشق تو تا، نام و نشان است مرا

دم ز مهر تو زنم، تا ز حیاتم باقی است

وصف حسن تو کنم، تا که زبان است مرا

من نه آنم که بخود، از تو بگردانم روی

می‌کشم جور تو تا، تاب و توان است مرا

گرچه از چشم نهانی تو، خیال رخ تو

روز و شب، مونس و پیدا و نهان است مرا

تو ز من فارغ و آسوده و هر شب تا روز

بر سر کوی تو، فریاد و فغان است مرا

زانده شوق تو و محنت هجر تو مپرس

که دل غمزده جانا، به چه سان است مرا

دیده تا، قامت چون سرو روان تو بدید

همه خون جگر از، دیده روان است مرا

می‌کند رنگ رخم، از دل پر زار بیان

خود درین حال، چه حاجت به بیان است مرا؟


"سلمان ساوجی"

گذشت عمر و تو گویی خیال و خوابی بود....

‫آخرین خبر | فتونکته/ مینی شعرهای عاشقانه‬‎

گذشت عمر و تو گویی خیال و خوابی بود

گذشته  حسرت و آینده چون سرابی بود

نبود لایق تفسیر و در خور تعبیر
نه زندگی که پریشان خیال و خوابی بود

به راستی که ز دریای بی کران وجود
وجود ناقص ما فی المثل حبابی بود

سری بدست نیامد مرا ز رشته ی عمر
که سربه سرگرهی بودوپیچ وتابی بود


چه رازها که نگفتیم و بارها در دل
نهفته ماند چو گنجی که در خرابی بود

ز عمر طرف نبستیم جز در آن محفل
که همزبان قلمی، همنشین کتابی بود

ز تیرگی چو شبی زندگی گذشت و در آن
فروغ عشق و جوانی چو ماهتابی بود

بشستمی همه با آب دیده دفتر عمر
در آن اگر نه از آئین عشق، بابی بود

ز عمر دوره ی برجسته شباب نسیم
درست همچو حبابی، به روی آبی بود


"علی صدارت"