ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
به تصویر درختی
که در حوض
زیر یخ زندانی ست،
چه بگویم؟من تنها سقف مطمئنم را
پنداشته بودم خورشید است
که چتر سرگیجهام را
- همچنان که فرو نشستن فوارهها
از ارتفاع گیج پیشانیام میکاهد -
در حریق باز میکند؛
اما بر خورشید هم
برف نشست.چه بگویم به آوای دور شدن کشتیها
که کالاشان جز آب نیست
- آبی که میخواست باران باشد -
و بادبانهاشان را
خدای تمام خداحافظیها
با کبوتران از شانهی خود رم داده … اینک، خزانهای پی در پی
از هم، برگهای جوان میخواهند!
می توانستیم (توانستن) را به برگها بیاموزیم
تا (افتادن) نیز توانستن باشد … نه چراغ چشم گرگی پیر
نه نفسهای غریب کاروانی خسته و گمراه،
مانده دشت بیکران خلوت و خاموش،
زیر بارانی که ساعتهاست میبارد،
در شب دیوانه غمگین،
که چو دشت او هم دل افسردهای دارد …در شب دیوانه غمگین،
مانده دشت بیکران در زیر باران، آه، ساعتهاست،
همچنان میبارد این ابر ساکت دلگیر،
نه صدای پای اسب رهزنی تنها،
نه صفیر باد ولگردی،
نه چراغ چشم گرگی پیر …
"بیژن الی"