ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
سلام
سلام بر دوستان دیده و ندیده ای که آشکار و پنهان و دوست و غریبه به این وبلاگ سر میزنن
سلام به اونایی که دوستمون دارند و میدونیم و انایی که نمیدونیم و اونایی که دوستمون ندارند و
سلام به هر کی که الان داره اینو میخونه
سالی که داره تمام میشه سالی سخت بود و پر از وقایع وحشتناک که امیدوارم برامون عبرت و تجربه بشه و بسلامت از مهلکه هاش بریم بیرون چون هنوز ادامه دارن.
در این ساعات آخربرای همه ی شما عزیزان دیده و ندیده آرزوی تندرستی و سربلندی دارم.
نمیدونم هستم که وبلاگ رو ادامه بدم یا نه
بهر حال چه باشم و چه نباشم همه شما را دوستر از جان دارم
سال خوبی رو براتون آرزو میکنم
یا حق
من اندر خود نمییابم که روی از دوست برتابم
بدار ای دوست دست از من که طاقت رفت و پایابم
تنم فرسود و عقلم رفت و عشقم همچنان باقی
وگر جانم دریغ آید نه مشتاقم که کذابم
بیار ای لعبت ساقی نگویم چند پیمانه
که گر جیحون بپیمایی نخواهی یافت سیرابم
مرا روی تو محراب است در شهر مسلمانان
وگر جنگ مغول باشد نگردانی ز محرابم
مرا از دنیی و عقبی همینم بود و دیگر نه
که پیش از رفتن از دنیا دمی با دوست دریابم
سر از بیچارگی گفتم نهم شوریده در عالم
دگر ره پای میبندد وفای عهد اصحابم
نگفتی بیوفا یارا که دلداری کنی ما را
الا ار دست میگیری بیا کز سر گذشت آبم
زمستان است و بی برگی بیا ای باد نوروزم
بیابان است و تاریکی بیا ای قرص مهتابم
حیات سعدی آن باشد که بر خاک درت میرد
دری دیگر نمیدانم مکن محروم از این بابم
سوی شکار ای بت رعنا چه میروی؟
شهری خراب توست به صحرا چه میروی؟
گر میروی به شهر که صیدی فتد به دام
اینجا مرا گذاشته تنها چه میروی؟
همراه توست لشکر حسن و سپاه ناز
با صد هزار فتنه و غوغا چه میروی؟
آیینه ای بگیر و تماشای خویش کن
سوی چمن به عزم تماشا چه میروی؟
چون یار وعده کرد "هلالی" به قتل تو
او میکشد، تو بهر تقاضا چه میروی؟