عطر جان بخش تنت رایحه ی شب بوهاست
هر کجا پا بنهی شهر ختن آهوهاست
طعم آغوش تو شیرینی بی حد دارد
عسل کام من از ناخنک کندوهاست!
این چه حالی ست؟ چرا این همه مجنونم من؟
هان! که چشم تو خودش آلت این جادوهاست
آرزوی همه ی دخترکان شهری
آرزویی که ورای من و در آن سوهاست
هست شهزاده ی بر اسب سوار قصه
چشم او در پی من... نه! که پی مهروهاست
جای تو پیرهنم دست جناب باد است
او به جای تو نوازشگر این گیسوهاست
من تو را در ملا عام تمنا کردم
بی کسی عاقبت تلخ همه ترسوهاست
"آسیه کریم زاده"
پنجشنبه 29 مهرماه سال 1395 ساعت 08:00 ب.ظ
آنکه رخسار ترا این همه زیبا می کرد
کاش از روز ازل فکر دل ما می کرد
آنکه می داد ترا حسن و نمی داد وفا
کاشکی فکر من عاشقِ شیدا می کرد
یا نمی داد ترا این همه بیدادگری
یا مرا در غم عشق تو شکیبا می کرد
کاشکی گم شده بود این دلِ دیوانه ی من
پیش از آن روز که گیسوی تو پیدا می کرد
ای که در سوختنم با دلِ من ساخته ای
کاش یک شب دلت اندیشه ی فردا می کرد
کاش می بود به فکر دلِ دیوانه ی ما
آنکه خلق پری از آدم و حوا می کرد
کاش درخواب شبی روی تو می دید عماد
بوسه ای از لب لعل تو تمنا می کرد
عماد خراسانی
چهارشنبه 28 مهرماه سال 1395 ساعت 07:43 ق.ظ
اگر قلبِ من
چشمان تو را نمی پرستید
اکنون سبز را چه کسی می فهمید ؟
اگر از نرمیِ گوش هایت نمی نوشتم
اکنون گوشواره ها
از چه رو، از لاله ی گوش ها آویزان بودند ؟
اگر نامت را در زمین نمی کاشتم
آنگاه هیچ باغ گل سرخی وجود می داشت ؟
اگر قلبم برای تو اشک نمی ریخت
زمین هرگز چشمه و دریا و رودخانه ای داشت اینک ؟
اگر دوستت نمی داشتم
کسی عشق را می شناخت ؟
اگر ما
اگر من و تو
یک دیگر را عاشق نبودیم
چه کس می فهمید
وصال چیست
جدایی کدام است ؟
"لطیف هلمت"
سهشنبه 27 مهرماه سال 1395 ساعت 11:26 ق.ظ
ودیگر جوان نمیشوم
نه به وعده ی عشق و نه به وعده ی چشمان تو
و دیگر به شوق نمی آیم
نه در بازی باد و نه در رقص گیسوان تو
چه نامرادی تلخی
و دریغا
چه تلخ تلخ فرو میریزم
با سنگینی این غربت عمیق در سرزمین اجدادی خویش
و مگر فراموش میشود
"محمدرضا عبدالملکیان"
جمعه 23 مهرماه سال 1395 ساعت 12:22 ب.ظ
بانو! همه ی ترانه ها قربانت
این جان بلا گرفته سرگردانت
چشمان من این دو دربدر می ترسند
از آن دو پلنگ خفته در چشمانت
" یدالله گودرزی"
پنجشنبه 22 مهرماه سال 1395 ساعت 12:33 ب.ظ