ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
مژگان به هم بزن که بپاشی جهان من
کوبی زمین من به سر آسمان من
درمان نخواستم ز تو من درد خواستم
یک درد ماندگار! بلیت به جان من
می سوزم از تبی که دماسنج عشق را
از هرم خود گداخته زیر زبان من
تشخیص درد من به دل خود حواله کن
آه ای طبیب درد فروش جوان من
نبض مرا بگیر و ببر نام خویش را
تا خون بدل به باده شود در رگان من
گفتی : غریب شهر منی این چه غربت است
کاین شهر از تو می شنود داستان من
خاکستری است شهر من آری و من در آن
آن مجمری که آتش زرتشت از آن من
زین پیش اگر که نصف جهان بود بعد از این
با تو شود تمام جهان اصفهان من
و گلی در مشتم...
غصه ای دارم با نی لبکی...
سر کوهی گر نیست...
ته چاهی بدهید...
تا برای دل خود بنوازم...
عشق جایش تنگ است!
(حسین منزوی)
بسر افکنده مرا سایه ای از تنهائی
چتر نیلوفر این باغچه بودائی
بین تنهائی و من راز بزرگی ست بزرگ .
هم از آنگونه که دربین تو زیبائی
بارَش از غیرو خودی هر چه سبکتر؛ خوشتر
تا به ساحل برسد رهسپُر ِ در یائی
آفتابا توو آن کهنه درنگت در روز
من شهابم من و این شیوه ی شب پیمائی
بو سه ای داد ی و تا بوسه ی دیگر مستم
کس شرابی نچشیداست بدین گیرائی
تا تو برگردی و از نو غزلی بنویسم
می گذارم که قلم پر شود از شیدائی .
دور از تو
رودی کوچکم
قفل اسکله را میبوسم
توقعِ دریائی ندارم
دور از تو
فوارة بیقرارم
پرپر میزنم
که از آسمان تهی
به خانة اولم برگردم.
بهترینم خوبی؟؟؟
روزگارت شیرین و دماغت چاق است؟؟؟
خبری نیست زتو!
یادی از یار نکردن،بی وفا رسم شده؟
نکند خاطرت از شکوه من خسته شود!
دل من می خواهد که بدانی بی تو دلم اندازه دنیا تنگ است....
یادت ای دوست بخیر
می سپارم همه زندگیت را به خدا
که چو آیینه زلال
همچو دریا آرام
مثل یک کوه پر از شوکت بودن باشی......