دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش
دشت مشوش

دشت مشوش

بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوییم ار توانیم که می‌بینم که این دشت مشوش چراگاهی ندارد خرم و خوش

صدای تو ...

‫عکس نوشته ی صدای تو - عکس نودی‬‎
صدای تو ...
از کدام آب گذشته بود...
یا در کجا باریده بود...
که همراه ریحان‌ها و سوسن‌ها...
به سوی من می‌آمد؟
صدای تو ...
چگونه از آمدن من ....
گذشته بود...
که آن ‌را ...
در آسمان‌ها می‌شنیدم....

"بیژن جلالی"

چهره دل ترجمان رازهای عالم است

‫تکست گرافی|شعر‎ | ‎
                                

                                
                                
                            </div>
                            <div class=

از درونم نمی روی بیرون

‫از درونم نمیروی بیرون - عکس ویسگون‬‎

مهر بگشای لعل میگون را

مست کن عاشقان مجنون را


رخ نمودی و جان من بردی

اثر این بود فال میمون را


دل من کشته بقای تو باد

چه توان کرد حکم بی چون را


از درونم نمی روی بیرون

که گرفتی درون و بیرون را


نام لیلی برآید اندر نقش

گر ببیزند خاک مجنون را


گریه کردم به خنده بگشادی

لب شکرفشان میگون را


بیش شداز لب تو گریه من

شهد هر چند کم کند خون را


هر دم الحمد می می زنم به رخت

زانکه خوانند بر گل افسون را


گفت خسرو بگیردت ماناک

خاصیت هست کسب افیون را

"امیر خسرو دهلوی"

من چرا دل به تو دادم که دلم می‌شکنی؟

‫قیمت و خرید پیکسل مدل شعر سعدی و من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی S12162‬‎

من چرا دل به تو دادم که دلم می‌شکنی

یا چه کردم که نگه باز به من می‌نکنی


دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست

تا ندانند حریفان که تو منظور منی


دیگران چون بروند از نظر، از دل بروند

تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی


تو همایی و من خستة بیچاره، گدای

پادشاهی کنم ار سایه به من برفکنی


بنده وارت به سلام آیم و خدمت بکنم

ور جوابم ندهی می‌رسدت کبر و منی


مرد راضیست که در پای تو افتد چون گوی

تا بدان ساعد سیمینش، به چوگان بزنی


مست بی خویشتن از خَمر، ظلوم است و جهول

مستی از عشق نکو باشد و بی خویشتنی


تو بدین نعت و صفت گر بخرامی در باغ

باغبان بیند و گوید که تو سرو چمنی


من بر از شاخ امیدت نتوانم خوردن

غالب الظن و یقینم که تو بیخم بکنی


خوان درویش به شیرینی و چربی بخورند

سعدیا چرب زبانی کن و شیرین سخنی