ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
چند ساعت ﺩﯾﮕﺮ
اﻣﺮﻭﺯ میشود پاﺭﺳﺎﻝ
ﮐﻤﯽ ﺳﺎﺩﻩ
و کمی ﺧﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭ
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺳﺎﻟﻬﺎﺳﺖ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ
و ﻣﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ چشم داریم به فردا
ﺍﻓﺴﻮﺱ به فکر پاییز، ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ
ﻭ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ﺑﻬﺎﺭ ،ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﺭﺍ فدا ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ
ﺟﺸﻦ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﯾﻢ ،عید ﻣﯽ ﮔﯿﺮﯾﻢ
و ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻫﻤﺎﻧﯽ ﻣﯽ ﺷﻮﯾﻢ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ
با اﺧﺘﻼف ﭼﻨﺪ ﺗﺎ موی بیشتر سفید شده…
دوستان پیدا و پنهان من
نمیدانم در سال جدید چه بر سرم خواهد آمد
آیا بین شما خواهم بود؟
یا من هم پر خواهم کشید؟
بهر حال اگر بودم این وبلاگ را ادامه خواهم داد
اگر خبری از من نشد...
برایتان سالی پر از موفقیت و تندرستی آرزومدم
نخل تنهایی من میوه فراوان دارد
نیست چون بی ثمران حاجت پیوند مرا
بحر و کان در نظرم چشم ترست و لب خشک
رفته تا پای به گنج از دل خرسند مرا
تلخ و شیرین جهان در نظرم یکسان است
زهرچشم است گوارا چو شکرخند مرا
صد بیابان ز غزالان رم من در پیش است
همچو مجنون نتوان کرد نظربند مرا
نفس سرد، پر و بال شود آتش را
هست محتاج به بند آن که دهد پند مرا
دانه سوخته جز آه ندارد ثمری
نکند ابر گهربار برومند مرا
شادم از بی بری خویش درین باغ چو سرو
که به خاطر گرهی نیست ز پیوند مرا
نیست جز پاکی دامن گنهم چون مه مصر
کو عزیزی که برون آورد از بند مرا؟
دیده ام عاقبت اهل هنر را صائب
نتوان کرد به تعلیم هنرمند مرا
"صائب تبریزی"
مرا تا جان بود جانان تو باشی
ز جان خوشتر چه باشد آن تو باشی
دل دل هم تو بودی تا به امروز
وزین پس نیز جان جان تو باشی
به هر زخمی مرا مرهم تو سازی
به هر دردی مرا درمان تو باشی
بده فرمان به هر موجب که خواهی
که تا باشم، مرا سلطان تو باشی
اگر گیرم شمار کفر و ایمان
نخستین حرف سر دیوان تو باشی
به دین و کفر مفریبم کز این پس
مرا هم کفر و هم ایمان تو باشی
ز خاقانی مزن دم چون تو آئی
چه خاقانی که خود خاقان تو باشی
“خاقانی”